مادر سپید

مادر یک روشندل

باز هم مادر یک روشندل !

می11

سلام
اگر اشتباه نکنم یک ماهی میشه که به این فضای شاد و زیبا اسباب کشی کردم . تو این مدت خیلی از همه شما انرژی گرفتم از ویولت مانیا مهرداد سانی نسیم آرش سجاد حامد کورال نگین خوبم آنا دنیز مخمل و …. فکر کنم دیگه زنگ تفریح من باید کمی کنترل بشه ! من برای نوشتن هدفی انتخاب کردم که حتی وقتی که در انزوای روحی به سر میبرم حرفی برای نوشتن داشته باشم درب بازی که انتهای کوچه بن بست برخی مشکلات همیشه وجود داره !
پس باز هم میشوم همان مادر یک روشندل و نه ریحانه ! اینجا تا به حال من ریحانه بودم مادر حسن که فقط از حسن مینویسه و مسائل خنده دار و کم اهمیتی که داره ! من با خودم قرار نگذاشتم بیام حرفهای خاله زنکی سر هم کنم . از خاطرات روزانه ام بگم از روز مرگی و زنده گی ! بلکه میخوام از مرده گی خانواده های کودکان استثنایی بگم . بچه های ام اس و بچه هایی که یکی از افراد خانواده عزیزشون درگیر این مشکلات هستند حرف من رو بهتر میفهمند و نه درک کنند که هیچ کس حرف کسی رو درک نمیکنه مگر اینکه مشکلش دقیقا مشکل مخاطبش باشه !
امروز باز تلنگر کوچکی خوردم که شکستم ! و باز بیاد آوردم که دارم فراموش میکنم و فراموشی راه حل مناسبی برای از بین بردن مشکلات نیست ! و البته من تنها نمیتونم درد کسی رو دوا کنم فقط تسکین پیدا میکنم .
قراره به زودی این وبسایت دو نفره بشه ! من و یکی از بهترین مادرایی که توی این 5 سال باهاشون آشنا شدم ! تا وقتی که مثل من نام مستعاری برای خودش انتخاب کنه با مادر محمد ازش یاد میکنیم .
محمد عزیز و شیرین زبان ما 9 ساله ست و صرع داره و حملات صرع روی کنترل برخی از اعصابش و همچنین بیناییش اثر مخرب داشته که مادر محمد خودش براتون تعریف خواهد کرد . محمد ما یه روزی خونه داشت ماشین داشت موبایل داشت پس انداز چند میلیونی داشت مادرش کلی طلا داشت حلقه ازدواج داشت … اما همه این سرمایه ها تبدیل شد به پول و بعد قرص . او هر ماه 280 تا 300 هزارتومان قرصهای مختلف برای کنترل تشنجش مصرف میکنه ! و دولت دزد ما کوچکترین کمکی به این خانواده تا به حال نکرده اگه بخواد به ایشان و امثالشون کمک کنه کی زن و بچه های اونا رو ببره اروپا … و خودتون تو این زمینه علامه دهرید !
پدر محمد از سن 13 سالگی از اول تا آخر دفاع مقدس در جبهه ها حضور فعال داشت ! برای ما جنگید برای اینکه در مملکت اسلامی زندگی کنیم با تساوی حقوق … غافل از اینکه حال سریر های قدرت مسئولین بی درد بر دوشش سنگینی میکند … ولی حال در مملکت خودش به جرم رزمنده گی طرد میشه و کوچیک میشه و خوار میشه ! خیلی جالبه نه !
خوب فردا مادر محمد برای شما حرفهایی داره ! امیدوارم من و او با هم تیم خوبی بشیم برای احقاق حقوق کودکانمان .
انشالله .
تابعد .:shades

19 نظر برای :

“باز هم مادر یک روشندل !”

  1. در 11 می 2005 و در ساعت 12:49 ب.ظ دنيز گفته :

    ريحانه عزيزم يا همون مادرسپيدجان
    اينجا که ميام از اراده پاک و ستبر شما لبريز عشق ميشوم.
    دولت دزد ما هيچوقت به فکر مشکلات مردم نبوده و نخواهد بود آنها آنقدر غرق در خود هستند که چشمشان برای ديدن غير خود کور است.داروهای ما هم خيلی گرون است ولی کی به کيه؟!!!خدا لعنتشان کند.
    شاد و تندرست باشيد عزيزم#flower #flower #flower

  2. در 11 می 2005 و در ساعت 2:33 ب.ظ مامان اميرعلی گفته :

    اول از هم خونه نو مبارک؛دوم اينکه مگه ميشه شما رو يادم بره من از ته دلم دوستتون دارم؛حسنين رو ببوسين#heart

  3. در 11 می 2005 و در ساعت 2:37 ب.ظ آرش گفته :

    #sad ديگه از حسن وحسين نمی نويسی؟
    #eyelash اشکال نداره افکاره ارزشمند قابل تقديره !!! موفق باشی.
    ما هم بازم باهاتيم!!!#flower

  4. در 11 می 2005 و در ساعت 2:55 ب.ظ فاطمه گفته :

    به نام خدا و با سلام:اين حرفهايی که نوشتی همه يک واقعيت بزرگه…و حل اين مشکلات يک وظيفه بزرگتر برای کسانی که وظيفه شون است…توکل به خدا…منتظرم تا فردا مادر محمد هم بنويسد…موفق باشی…سلامم را به پسر گلت برسون…#flower

  5. در 11 می 2005 و در ساعت 3:07 ب.ظ نازمهر گفته :

    سلام آدرس جديدم.
    در ضمن با اجازه لينکت رو گذاشتم.

  6. در 11 می 2005 و در ساعت 3:24 ب.ظ حامد کشکول گفته :

    سلام ريحانه خانم . همون طور که احساس کرديد من هم کمتر ميومدم اينجا .امروز هم دو تا مطلب اخرتون را با هم خوندم . مطالبی که کلا با بقيه مطالبتون تفاوت محسوسی داشت . من به يکی ديگه از وبلاگ ها هم به خاطر پرداختن به خاطرات نه چندان متنوع و مسائل بی اهميت هم انتقاد کردم . اميدوارم از خودم هم همين طور انتقاد بشه . اما با حرف شما هم موافق نيستم . يادمه مطلب چند روز پيش که توی وبلاگ خودمم هم زدم شما گفته بوديد من با پارسال خيلی فرق کردم . خب اين کمی هم به جو وبلاگ و صحبتهايی که رد و بدل می شه برمی گرده . يا توی يکی از کامنتهاتون گفته بودين که من تا نيمه های شب برای خوندن کامنتهای شما منتظر می مونم . من با نوشتن خاطرات روزانه در هر روز موافق نيستم . همون طور که با بيان مشکلات و سختی ها هم موافق نيستم . به نظر من بايد اين وبلاگ يک مقدار برنامه ريزی بشه . يک روز مشکلات يک روز خاطرات يک روز سياسی يک روز مذهبی و … . همون طور که خودتون هم می دونيد وبلاگ شما از هر طيف خاصی بازديد کننده داره که اين برنامه ريزی می تونه جالب باشه . البته اين فقط يه پيشنهاد بود . من کوچکتر از اون هستم که بخوام حرفی را به کسی تحميل کنم . اميدوارم موفق باشيد . به همکار جديدتون هم خوش آمد می گم .

  7. در 11 می 2005 و در ساعت 3:37 ب.ظ سجاد گفته :

    ببخشید ولی من از روزی که با اینجا آشنا شدم هیچ وقت فکر نکردم که یه خاله زنک اینجا مینویسه.همیشه پیش خودم ازت تقدیر میکردم به خاطر این همه صبر و استواری.همیشه واسه حسن دعا میکردم که هم با چشم دلش هم با چشم بدنش ببینه.تصمیم با خودته که بخوای اینجا از مشکلات کودکان استثنائی بگی یا از شیرینی های حسن.همیشه برات آرزوی موفقیت میکنم.
    حسنین رو از طرف من بچلون،خانوم مادر یک روشندل #flower #flower #flower

  8. در 11 می 2005 و در ساعت 3:50 ب.ظ سجاد گفته :

    خانوم مادر محمد!ورودتون مبارک.هر چند که مثه بقیه کسانی که از این جور وبلاگ ها دارن آرزو میکردم هیچ وقت به نوشتن نمیفتادین.دعا میکنم حال محمد کوچولوی شما هم زودتر خوب شه.
    به امید پیروزی نهضت آزادی بخش توجه به بیماران استثنائی.

  9. در 11 می 2005 و در ساعت 4:39 ب.ظ آرش گفته :

    #angry سجاد لطف کن اندکی خودتو عسل کن!!!
    #angry در ضمن چلوندن حسنين کپی رايت داره!!!
    #grin مامان محمد خوش اومدی.#flower

  10. در 11 می 2005 و در ساعت 5:41 ب.ظ مانيا گفته :

    اول اينکه مامان محمد عزيز منتظريم تا نوشته های قشنگ شمارو بخونيم. مامان سپید عزيز نوشته های شما هم در هر موردی باشه مطمئنا خوندنيو قشنگه. #flower ولی تروخدا هفته ای يه دفعه هم که شده يه زنگ تفريح بدين و از حسنم بنويسين.#kiss

  11. در 11 می 2005 و در ساعت 7:22 ب.ظ ايرسا گفته :

    سلام به حسن و مادر خانومی عزيز. باشه!ممنونم از نوشتتون!بنده هم که نخود شديم!#worried قابل توجه همتون که بنده سوهان روحشون هستم و اميدوارم که ديگه با نيومدنم ناراحتش نکنم و سوهان روحش هم نشم!از حامد عزيز هم بابت انتقاد و تو دهنی محکمش ممنونم که منو سر جام نشوند!حامد وبلاگت حرف نداره !خانومی شما هم همين طور!باشد که ديگر نمی ايم تا از دست من يکی همتون راحت بشين!دوستتون دارم!از مطلب انتخابات هم ممنونم حامد!باشه!خدا نگهدار تا ابد!#worried #brokenheart #brokenheart #brokenheart #cry #cry #cry #cry #applause #applause #sad #hand #nottalking

  12. در 11 می 2005 و در ساعت 7:24 ب.ظ ايرسا گفته :

    در ضمن به دل نگيرين چون مقصودی نداشتم!ممنونم از ننوشتن اسم بنده ريحانه جون!و ممنونم از نوشته ی شما حامد جون!بای!حسن را هم از جانب من بچلونش!بای#worried #brokenheart #cry #brokenheart #heart #kiss #brokenheart #cry #hand

  13. در 11 می 2005 و در ساعت 8:09 ب.ظ آرزو گفته :

    سلام . خانه قبليتون بچه گانه تر بود با آن خاطرات شيرين و اينکه هميشه اسباب بازی ميخواستيد به عنوان کامنت . اما خوب منزل نو مبارک و اميدوارم در گرفتن حقتون موفق باشيد . روزهای شادی را برای شما و يا بهتر بگم تيمتون خواهانم . خيلی کامنت گذار نيستم اما از قديم خوانندتون بودم و همچنان خواهم بود.

  14. در 11 می 2005 و در ساعت 8:29 ب.ظ کتايون گفته :

    سلام ريحانه جون. اميدوارم حال شما و آن دو تا پسر گلت خوب باشه. دوست داشتيم بيشتر در باره حسن و حسين بنويسی ولی عيبی نداره به قول آِرش افکار ارزشمند قابل تقديره.#flower خيلی خيلی دوستت دارم#heart ولی بدون من همچنان منتظر يميل شما هستم#eyelash هميشه موفق باشی#smile

  15. در 11 می 2005 و در ساعت 9:25 ب.ظ ZeYnAb گفته :

    ريحانه خانم عزيز سلام…راستش من از وقتی که يکی از مطالبتون رو توی وبلاگ (حامد) خوندم هر روز ميام اينجا
    و منتظرم تا آپيدت کنين اما هيچ وقت نظر نداده بودم(نميدونم چرا؟) ولی امروز که اومدم گفتم که ديگه بايد حتما نظر بدم.
    راستش ميدونين به نظر من شما هم ميتونيد از حسن گلتون بنويسيد و هم از (خانواده های کودکان استثنایی) بنويسيد. فکر کنم اينجوری خيلی بهتر باشه البته اين فقط نطر شخصيه منه. سلام منو به حسن آقای گل برسونين#flower و راستی من با اجازه لينکتون رو گذاشتم اميدوارم عيبی نداشته باشه.

  16. در 11 می 2005 و در ساعت 11:31 ب.ظ نگين حسينی گفته :

    حيفه. اينجا رو سياسی نکن. درغيراينصورت ، آيا آمادگی داری تبعاتش رو قبول کنی و هزينه هاشو بپردازی ؟!ا #nottalking

  17. در 12 می 2005 و در ساعت 1:40 ق.ظ حامد کشکول گفته :

    ((برای ايرسا )) . سلام ايرسا خانم . فکر کنم از بابت اينکه ريحانه خانم اسمت را توی وبلاگش ننوشته ناراحت شده باشی . تا اونجايی که من فهميدم ريحانه خانم اسامی دوستان اينترنتی يا همون بچه های وبلاگ را نوشته ولی شما قبل از اینکه دوست وبلاگی باشی جز دوستان حقيقی و صميمی ريحانه خانم به حساب ميای که ديگه همه از اين رابطه ی بسيار دوستانه ی شما خبر دارن . به نظر من نيازی به نوشتن اسم شما نبود . به قول شاعر چيزی که عيان است چه حاجت به بيان است .(البته اگه غلط املايی نداشته باشه ) بابت انتقادهام هم ناراحت نشو . توی وبلاگ خودت جواب دادم .

  18. در 12 می 2005 و در ساعت 1:57 ق.ظ سبکبال گفته :

    سلام
    کار خوبی می کنيد که قصد دو نفره نوشتن را داريد … خدا خيرتان بدهد … بالاخره دردمندی از شما انرژی خواهد گرفت …
    سلامت باشيد

  19. در 12 می 2005 و در ساعت 2:20 ق.ظ مادر سپيد گفته :

    اينم از اسم ايرسا #grin
    ننه اينقده گريه نکن #brokenheart