مادر سپید

مادر یک روشندل

دختری به نام ملکه

آگوست13

سلام
بارها برای نوشتن سفرنامه سطوری نوشتم اما هیچ کدام نشد آن چیزی که باید بشود ، سفر مشهد امسال برکاتی داشت و آن هم آشنا شدن با مشکلات و روش زندگی چندتن از بچه ها بود که تلاش گروهی در حال انجام است که مشکلات ایشان را تا حدی رفع کنیم .
ملکه متولد سال ۶۱ هست . علت نابیناییش متاسفانه خطای انسانی بوده است . باز هم پرستاری که نوزاد از دستش سریده است ، گفته اند اگر سلول های بنیادی جواب بدهد ممکنه برای بهبودی چشم او امیدهایی باشه !در انتظار نوبت پزشکش است که وقت جراحی به او بدهد . ملکه تا ۱۴-۱۵ سالگی از وجود مدارس نابینایان بی اطلاع بوده و بعد از آن شروع به تحصیل کرده است . تا دیپلم را که گذرانده به دلیل فقر مالی با برادر کوچکترش نوبتی درس خوانده اند . اول برادر کوچکتر تا مقطع کارشناسی خوانده است و بعد ملکه ، باز برادر در مقطع کارشناسی ارشد رشته خلبانی پذیرفته شده ولیکن بعد از دو ترم به دلیل عدم توان پرداخت شهریه از تحصیل وامانده است . اما ملکه در مقطع کارشناسی ارشد ادبیات قبول شده و ترم سوم هست . ولی مشکل او نابینایی اش نیست ، مشکل ملکه عصای سفید زنگ زده و چسب کاری شده اش نیست ! مشکل ملکه مسافت ۲۰ کیلومتری منزل تا دانشگاهش نیست ، مشکل ملکه ضبط کردن درس استاد سر کلاس با ضبط ۳ کیلویی و بزرگش نیست ، مشکل ملکه چکه و بعد شره کردن آب باران سال گذشته و سوختن تمام لوازم برقی منزل من جمله دستگاه کامپیوترش نیست ، مشکل ملکه اتاق ۲۴ متری و زندگی ۱۲-۱۳ نفر در آن نیست ،‌ مشکل ملکه نداشتن آب لوله کشی شهری نیست ، مشکل ملکه عدم استخدام به دلیل شرط سنی و معلولیتش نیست ، مشکل ملکه چاه باز شده ی زیر اشپزخانه شان نیست ،‌ مشکل ملکه معلق ماندن پایان نامه به دلیل نداشتن لبتاب یا کامپیوتر نیست ، مشکل ملکه دو سال رفت و امد به دانشگاه زیر باران با یک مانتوی نخی و پلاستیک به سر کشیدن نیست ، مشکل ملکه این است که بعد از سالها خون جگر خوردن و تحصیل کردن با مشقت و دشواری در مقطع ترم آخر و پایان نامه در شرف ترک تحصیل است اگر شهریه ۴ میلیون تومانی عقب افتاده دانشگاه را نتواند بدهد .
میخواستم با ملکه آشنا بشوید دختر نابینایی که با قدرت و صلابت حرف میزند ، دختر نابینایی که همیشه شاکر خداوند است ، دختر نابینایی که هیچ وقت نمیگوید ندارم ، دختر نابینایی که به خاطر خانواده اش ایثار میکند ، دختر نابینایی که حتی سایز لباسش را نمیدانس زیرا تا به حال لباس نو نپوشیده بود !!
کمکی که میتونیم به ملکه کنیم این هست که او و همنوعانش رو بیشتر بشناسیم برایشان احترام قائل باشیم و ارزش تحصیل آن ها را که با این مشقت مهیا میشود را بیشتر بدانیم . ملکه نیازی به کمک های مادی ما ندارد که اینقدر با نشاط امیدوار و با روحیه است که من نوعی محتاج کمک اویم ..
با ملکه فقط آشنا شویم .

DSC06997-1
عکس اردویی برای سال گذشته است هنوز عکس های امسال به دستم نرسیده اند .


بعد از تحریر : بنابر در خواست خوانندگان و دوستان گرامی در صورت تمایل کمک به ملکه میتونید با این ایمیل بنده تماس بگیرید .
roshandel.77@gmail.com

7 نظر برای :

“دختری به نام ملکه”

  1. در 14 آگوست 2013 و در ساعت 5:00 ب.ظ خودم گفته :

    نمی دونم الان چی بگم

  2. در 15 آگوست 2013 و در ساعت 8:31 ق.ظ صاد گفته :

    سلام. ای کاش که شما واسطه ای می شدین برای کمک به ملکه. کسانی که لینک زن به اینجا میان اگه دست به دست هم بدن شاید بشه حداقل بخشی از مشکل ملکه رو حل کرد. حیفه که فقط به خوندن نوشته و افسوس خوردن و سرتکون دادن بگذره.
    اگر خودتون هم معذوریتی تو پیگیری داری میتونین ایشون رو به خیریه اینترنتی همت معرفی کنید. خیری مت در موارد اینچنینی حتی به مشکلات خانواده هم رسیدگی میکنه.
    امیدوارم قصه ملکه اینجا تموم نشه.
    ——–
    سلام بانو .. پیگیر موضوعات قابل مرتفع ملکه هستیم با چند نفر از دوستان چنانچه کمکی میتونید کنید استقبال میکنیم .

  3. در 15 آگوست 2013 و در ساعت 8:35 ق.ظ لینک‌زن گفته :

    سلام
    این پست وبلاگ شما به عنوان “تیتر یک لینک زن” انتخاب شد
    باتشکر
    لینک‌زن
    http://linkzan.com/archives/15990
    ——-
    باز هم لینک زن مهربون :) ممنون

  4. در 15 آگوست 2013 و در ساعت 12:38 ب.ظ مامانی کسرا گفته :

    سلام چه وبلاگ قشنگی اتفاقی باهاتون آشنا شدم
    در مورد این شخص بیشتر واسمون توضیح میدید با این مشکلات مطمئنید کمک مالی نمیخواد؟
    ——-
    بانو لطف دارید به وبلاگ بنده .. در خصوص کمک به ملکه میتونید با ایمیل بنده تماس بگیرید .

  5. در 16 آگوست 2013 و در ساعت 11:40 ق.ظ لبخند زندگی گفته :

    تا گرفتم خلوتی تاریک، روشن‌تر شدم

    قطره ای بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم
    هیچ گل چون من در این گلزار بی طاقت نبود
    خواب دیدم چون نسیم صبح را، پرپر شدم

    خشکسالی دیده ای در این چمن چون من نبود
    ابر را دیدم چون در آهنگ باران، تر شدم

    غزلی بود از سهراب سپهری
    سربزن
    ——–
    از دعوتت سپاسگذارم آمدم به خانه ی سبز و پر مهرت .. سلامت باشی بانوی فرهیخته ..

  6. در 17 آگوست 2013 و در ساعت 7:12 ق.ظ samira گفته :

    سلام ریحانه جون من ادرس ایمیلم عوض شده.دی رو نوشتم خسته نباشی

  7. در 18 آگوست 2013 و در ساعت 10:56 ق.ظ سولماز گفته :

    آشنایی با وبلاگت و همچین مادر پرانرژی و پر اشتیاقی روزم رو که با افسردگی شروع شده بود تغییر داد. شاد باشی
    ———-
    لطف داری بانو .. ای کاش میتوانستم وب شما را ببینم ! امان از فیلتر .. سلامت باشید .