مادر سپید

مادر یک روشندل

تولد ، تولد و باز هم تولد

ژانویه19

سلام
روز شما بخیر ، دو سه تا خبر جهت ثبت در وبلاگ و اطلاع دوستان :)

IMAG0011
آخرین عکسی که از حسن گرفتم همراه با دختر عموی کوچولویش مریم (۹۱/۱۰/۲۸)

تولد بچه فامیل های ۳۰ دی ما مبارک باشه ، با ارزوی سلامتی و خوشبختی در کنار همسر و ۵-۶ تا بچه آینده شون .. :)

آخرین روزهای ماه صفر مصادف با سالروز تولد حسن به سال قمری هست .. درست شب شهادت مولا امام رضا (ع) که عنایت های فراوانی نسبت به حسن دارند ، بلاخره حسن به سن تکلیف شرعی رسید و رسما توفیق راز و نیاز با خالق را پیدا کرد . با اینکه از مدتی قبل اقامه نماز را اغاز کرده بود باز هم باید گاهی یادآوریش کرد ! یک مهمانی ساده خانوادگی برای تکلیف شدنش گرفتیم ، دقیقا از همان روز تولدش هم صدایش عوض شده ! خوشبختانه صدای دورگه ی وحشتناکی نداره و نیازی نیست گوشِت رو بگیری ! فقط خیلی داد میزنه !! هر چی بهش میگم بچه جان فاصله گوش بیچاره من تا دهن شما یک وجبه باز نمیتونه ولوم صداش رو تنظیم کنه !!

آخ آخ آخ گغتم گوش .. بازم گرفت .. سه ماهه گوش چپم به شدت درد میکنه ، یکبار رفتم دکتر راست یا دروغ گغت ملتهبه و ۱۲ تا امپول داد از ضد حساسیت و چرک خشک کن و هر چی که احتمالا در داروخانه روی دستشون باد کرده بود که هیچ فرقی در اصل درد نداشت ، از آنجا که اطبا استعداد چندانی در تشخیص بیماری ندارند دیگه پیگیر نشدم فقط مواقعی که ورزش میکرم گوشم رو میبستم که شاید کمتر درد بگیره ! چند روز پیش حسین سینوس هاش عود کرده بود به هوای حسین ما هم یک متخصص گوش و حلق و بینی رفتیم ، گوشم رو معاینه کرد و گفت گوش سالمه … شنیدین میگن طرف فکش پیاده شده ! قضیه ی بنده است !! بعد از معاینه سر و چشم و بینی و گردن و فک و غیره ذالک فرمودند فک به صورت قرینه باز و بسته نمیشه و احتمالا یک در رفتگی در سمت چپ هست که باید به فک همایونی استراحت مطلق بدهم ، غذاهای نرم بخورم ، دهنم رو زیاد باز و بسته نکنم کمتر حرف بزنم و داروی ضد التهاب و اینااا داد و گفت یکی دو ماه رعایت کنم ! حالا دوستایی که میگن خوش به حال امیر اقا که که شما کمتر صوبت میکنی عارضم بنده جزو آن دسته از خانم های پرحرف نیستم ، اینجا حسن خیلی ضرر میکنه که من مجبورم کمتر حرف بزنم ، هفته پیش که امتحاناتش تمام شد بدون تعطیلی مدرسه استارت ترم دو را زد و از همه ی دروس درس جدید تدریس شد که به علت درد شدید گوش یا همان فک هیچکدام رو نتونستم بخونم و ضبط کنم .

گفتم امتحانات حسن .. دست گل حسن درد نکنه !! یادتون هست که از اواسط مهر ، آبان و آذر حسن دچار سردردها و گوش درد و بعد بی حسی طولانی مدت انگشتان دست شد ، یک ماهی خًب طول کشید که اطبای فهیمه و فخیمه مطلع شدند بیماری حسن رو از همان ابتدا درست تشخیص ندادند و داروهای اضافی گرفته که داروها قطع شد ، مدتی نگذاشتیم حسن به مدرسه بره که کلی عقب افتاد بعد از آن هم نمیگذاشتم فایل های صوتی درسی رو گوش بده ، میان ترم حتی در استراحت مطلق بود و نمرات درخشانی هم نداشت یکی دو تا از درس ها رو هم تجدید شد ! مثل اجتماعی که نمره قبولی نیاورد یا جغرافی که اصلا غایب شد .. به خاطر افت تحصیلی تا حدی حس کردم در کلاس منفعل شده و مثل گذشته در بین همکلاسی ها حس خوبی نداره ..
برای امتحانات ترم یک به خاطر کم شدن استرسش اجازه دادیم کمی درس بخونه با پدرش شروع کردیم به تدریس دوباره همه ی دروس خصوصا علوم ، زبان ، ریاضی ، جفرافی ، حرفه ، عربی و … نتیجه ش رو هم گرفت هم حسن و هم ما ..
چند روز پیش اعلام کردند معدل ترم یک شده ۱۸ و ۴۰ صدم و نفر ششم کلاس شده ! سال گذشته معدلش ۱۹ و ۷۳ و نفر سوم یا چهارم کلاس بود کلی حالش گرفته شد که متذکر شدیم تلاشت رو کردی و درس ها نسبت به سال قبل سخت تر شده ! دو روز دیگه اومد و گفت برخی از امتحاناتم تصحیح نشده بود معدلم شده ۱۹ و ۳ صدم ولی باز نفر ششم کلاسم . خوشبختانه همه ی امتحاناتش هم مدیر مدرسه ، معلمین یا مشاور ازش گرفتند و من خوشحالم که یک بار دیگه حسن تونسته توانایی هاش رو به همکلاسی ها و معلمین و حتی ما ثابت کنه .

این متن رو هم اضافه میکنم که با هم یاد بگیریم …
دیروز ۲۹ دی سالروز تولد شهید دکتر حسن رجایی فرد هم بود ، اولین جشن تولدشون رو بدون حضور فیزیکی شون جشن گرفتند ، خانواده شون مثل یک تولد معمولی لباس های نو و زیبا به تن کردند ، اسباب پذیرایی به سر مزار اورده بودند و از مهمان هاشون پذیرایی کردند در واقع برنامه خوبی بود ، حتی همسرشهید هدیه نقدی اماده کرده بودند که از طرف شهید به نیازمندان اهدا کنند . خیلی سخت بود وقتی هنوز چهلمین روز سفر عزیز از راه نرسیده ، سالروز تولدش هم باشه ! وقتی بهش فکر میکنی میبینی چقدر تحمل خانه در این روز سخت میشه ، چه کار خوبی کردند خانواده شهید ، همگی بر سر مزارشون حاضر شدند کیک و میوه و نوشیدنی گرم و پذیرایی های متنوع ، دید و بازدید و لبخند و خوشامد گویی ، هرچند موقع روشن کردن شمع ها بغض ها شکسته شد ولیکن جمع شدن خانواده در این روز کنار همدیگر چقدر در بهتر شدن روحیه همه گی اثر مثبت داشت و مهمتر از همه اینکه در این روز ساعت ها در کنار پدر بودند …

IMAG0024

برای سلامتی همسر شهید هم دعا کنید ..

سلامت باشید .

تا بعد .

چقدر زود دیر میشود ..

دسامبر19

شب یلدا قدم آهســــــتـه بـردار
کمی هم احترام ما نــــــــگــهدار
تو میبینی ربابم غصه دار اســت
بنی هاشم هنوزم داغدار اسـت
صدای العطش در گــوش مانــده
بدن ها بی کفن هر گوشه مانده
شب یلدا تو هم چله نشین باش
سیه پوش غم سالار دیـــن باش

سالروز شهادت رقیه خاتون سه ساله ی حسین بن علی (ع) تسلیت باد .

سلام
..یکی از اقوام دور ما بود ولی نه نه نه .. خیلی نزدیک بود ، شاید بشه گفت مثل برادر یا حتی پدر .. آری او پدر همه ی ما بود …

سیمایش من را به یاد شهید چمران می انداخت صورتش همیشه بشاش و پرنور بود ، مدتها بود در انتظار یک شب جمعه ی مناسب بودیم که او دچار تشنج نشده باشد و سردرد هایش کمتر باشد تا به بهانه ی مشاوره دارویی با ایشان باز هم میهمان مهربانی هایش شویم ، ولیکن بی خداحافظی رفت آن هم پس از افطار سی و سومین روزِ چله یِ روزه اش پس از ادای نماز مغرب ناگهان بار سفر بست ، شب قبل برادر کوچکتر در رویای صادقه دیده بود برادر بزرگتر فردا نماز عشا را با مولایش حسین (ع) میخواند ..
از لحظه ایی که دکتر به آسمان رفت باران بارید ، شب در حیاط کوچک خانه زیر باران رحمت الهی و باران اشک فراق فرزندان و همسر و دوستدارانش غسل شد ، تک اتاق کوچکش پر از شمیمِ پرچم سرخ حرم آقا امام حسین (ع) که بروی پیکرش کشیده شده بود .
دیروز در مراسم سومش یک حلقه گل سفید با رزهای سرخ روی ویلچر خالی اش نشسته بود آخر سنی نداشت ۴۸ سال که ۳۰ سال آن را درد و رنج کشید ، از شب سوم خرداد سال ۶۱ تا به حال ، هر روز بیشتر از ۴۰ قرص میخورد که تشنج نکند اما بارها و بارها از اثرات تشنج و مشکلات حرکتی به زمین یا دیوار میخورد ، برای ایمنی بیشتر پدر کناره ها یا لبه ی تیز دیوار با تشک های قطور و فوم های ضخیم پوشانده شده بودند دیوارها دستگیره های طویل داشت تا پدر موقع راه رفتن راحت باشد ، پاتوق خانواده اتاق کوچک طبقه همکف بود تنها جایی که در خانه که هیچ برآمدگی نداشت تا پدر موقع کشیدن پاهایش دچار سختی نشود ، پدری بود که هر کسی آرزو داشت ای کاش پدرش شبیه او می بود ، سه فرزند باتقوا و یک بانوی فداکار از او به یادگار ماند بانویی واژه قاصر است از بیان فداکاری هایش ، از همان بانو هایی که یک لحظه پرستاری و مراقبت از همسرش رو به کسی نسپرد و به جان و دل پذیرای وجود معطر همسرش بود ، از همان فرشته هایی که هر دو دنیا در بهشت هستند ، از همه ی دنیا یک اتاق در طبقه همکف از او بود و یک داروخانه ی کوچک که تنها دکترش او بود .
شنیده بودیم که ناگهان چقدر زود دیر میشود اما نمیدانستیم که برای دیدن ایشان ممکن است دیر بشود ، مرتبه آخر که به منزلشان رفته بودیم با لبخند و لحنی جدی پرسید : ببینم مگر ما فامیل نیستیم ؟!!! و بعد از مکثی کوتاه ادامه داد : ما هنوز خانه شما نیامدیم !! و من ماندم و خجالت ۵-۶ پله ی جلوی درب خانه که هر یکی اش برای بالا آمدن به ایشان کوهی از درد و رنج تحمیل میکرد و افسوس که ناگهان زود دیر میشود !!! و تنها چیزی که می ماند اشک بی پایان است برای فراق مردی از جنس حاج کاظم ها ، انسان های بزرگ همیشه گمنام زندگی میکنند و گمنام میروند ..
یادش به خیر که هر چه از او ماند نام نیک و از من چهره ایی تاریک ..

مطالعه ادامه مطلب »