مادر سپید

مادر یک روشندل

زهرا شین و روز عصای سفید

اکتبر17

سلام

این لینک مربوط به وبلاگ یک نابینا به نام آقای مجتبی خادمی ست .. دانشجویی خلاق و مبتکر . این فایل یک نسخه شنیداری از گیم ویژه ی نابینایان هست که از زبان نویسنده و مبتکر و طراح بازی به طور مستقیم اینجا میگذارم :

اين بازي كه مخصوص نابينايان است، با صوت و دسته بازي لرزش دار با بازي كن ارتباط بر قرار مي كند. مانند نسخه هاي قبلي تخت گاز، اين نسخه نيز شامل:

حالت بازي چند نفره، قابليت رقابت با حد اكثر هفت كامپيوتر و امكان ساخت جاده ها و ماشين هاي دلخواه شما، توسط خود شما مي شود!

 برای ایشان آرزوی موفقیت بیشتر دارم .

.. این پست دست نوشته ی مادر زهرا هست به مناسبت روز عصای سپید . اولین متنش رو در این لینک میتونید ببینید . 

—————

امروز صبح كه از خواب بيدار شدم خيلي روحيه‌ام خسته بود. احساس مي‌كردم فشار زيادي رو تحمل مي‌كنم. فشار آدم بزرگ‌هاي متمدن ، با كلاس ، تحصيل كرده.

 مدرسه‌اي كه دخترم در آن درس مي‌خونه، از پذيرش وي امتناع كرده و براي جابه جايي وي مقاومت مي‌كنند. مدير مدرسه خانم (غ) مي‌گفت : شما چرا زهرا رو به مدرسه شاه عبدالعظيم نمي‌بريد. اونجا آنقدر امكانات داره ، ما تعريفشو خيلي شنيديم. بهشون گفتم : اگر شما تعريف اونجا را شنيديد من آنجا را ديده‌ام . راهي كه شما مي‌گوييد من در سن سه سالگي دخترم پيمودم. همش فكر مي‌كنند كه من خودسرانه تصميم به جابه‌جايي فرزندم گرفتم. فكر مي‌كنند كه مدرسه قبلي دخترم نيز از پذيرش وي امتناع كرده و من مجبور شده‌ام او را به مدرسه غيردولتي انتقال دهم. ولي واقعيت اين است كه من با مشورت مشاوران مدرسه استثنايي اقدام به اين امر نمودم . من دوست دارم روي آينده فرزندم برنامه‌ريزي كنم. فرزندم علي‌رغم نداشتن بينايي مي‌تواند يكي از افراد نخبه دنيا شود. (انشاءاله)

در روزهاي نخست مدرسه، وقتي دخترم با يك دست مرا مي‌گرفت و با دست ديگر عصايش را و به سمت مدرسه حركت مي‌كرديم، همه بچه ها ما را فقط نگاه مي‌كردند. كم كم بچه‌ها با ديدن وي، مودبانه سلام مي‌كردند و به ما نزديك مي‌شدند.. در هفته دوم از مقابل درب ورودي حياط ما را همراهي نموده و در هفته چهارم من فقط آوردن زهرا را مي‌ديدم . بين بچه‌ها گم مي‌شد. چقدربچه‌ها با محبتند و اونو دوستش دارند.

صبح اخمو وارد حياط مدرسه شدم . دوستان زهرا گروه گروه آمدند و روز عصاي سفيد رو بهش تبريك گفتند. خيلي از بچه‌ها هم براش هديه گرفته بودند. از اينكه بچه‌ها و خانواده‌هاشون سريعاً توانستند با شرايط زهرا آشنا شده و اونو بپذيرند خيلي خوشحال شدم و با يك تبريك بي‌رياي آنها ، تمام بي‌حوصلگي‌ام به يكباره از بين رفت. احساس كردم ديگران چقدر مرا درك مي‌كنند. چقدر درك آنها بالا رفته است. چقدر دنياي بچه‌ها زيباست . چقدر آنها سازگارند. من از داشتن نعمت فرزند سالم محرومم ولي همه بچه‌هاي بيناي كلاسشون رو به شدت دوست دارم. تصميم دارم اولين مناسبت براي همشون هديه بخرم.

معلمشون خانم خسروي نژاد، معلم خيلي زحمتكش و جدي است. تمام سوالات و جواب‌هايشان را در كتاب بينايي برايش يادداشت مي‌كنه تا من با او آنها را تمرين كنم. زهرا مي‌گفت معلممون حواسش توي كلاس به همه هست و هيچ كس نمي‌تونه بازيگوشي كنه. (توي يك فرصت مناسب در خصوص فعاليت‌هاي معلم پارسال و امسال زهرا برايتان مي‌نويسم.) معلم تستشون خانم شريفي هم خيلي با محبته و زهرا تست زدن رو دوست داره. معلم ورزششون خانم پدرام خيلي مي‌ترسه كه توپ بخوره به سر زهرا . مي‌گه اون روزي خواستم دور كمر زهرا رو بگيريم ، ديدم همش كه مانتوه ، كمرش كو؟ چقدر اين بچه نحيفه!. معلم معرق كاري از پذيرفتن زهرا امتناع كرده است. ميگه اگر چكش بخوره سرش يا اره دستشو ببره من چه كار كنم؟!!! انگار كه چكش روي ديوار فقط ميتونه بخوره سر زهرا كه نابيناست و سر بچه بينا نمي‌خوره. از طرفي زهرا وقتي خيلي بچه بود سوزن و نخ از من مي‌گرفت و دستمال آشپزخانه برام مي‌دوخت بدون اينكه سوزن حتي يك بار به دستش بره. معلمش زهرا رو خيلي دست كم گرفته . معلم زبانشون خانم حكيم زاده نيز خيلي عادي زهرا رو مثل يك دانش آموز بينا پذيرفته است و كارهايي را كه من بايد انجام دهم بهم گفته است. در كل به مرور زمان همه بچه هاي مدرسه باهاش مثل بچه‌هاي بينا رفتار مي‌كنند .

اين دومين مدرسه‌ بينايان است كه دخترم در آن درس مي‌خواند . با يك حساب سرانگشتي مي‌توانم بگويم : در مدرسه اول 300 دانش آموز بودند .با فرض اينكه همه دانش‌آموزان داراي خانواده سه نفره هستند پس 900 نفر با فرهنگ برخورد با معلولها از جمله نابينايان آشنا شدند. در مدرسه دوم 140 نفر دانش آموز و با فرض خانواده سه نفره 420 نفر مجدداً نحوه رفتار با معلولان را به صورت غيرمستقيم آموزش ديدند. اگر فقط 10 بچه معلول در بين دانش‌آموزان عادي درس بخوانند ميانگين 13400 نفر چگونگي رفتار با معلولان را آموزش ديده‌اند و به اين باور مي‌رسند كه آنها نيز حق زندگي داشته و با بچه‌هاي خود هيچ تفاوتي ندارند و شايد هم در برخي موارد بسيار تواناترند . همچنين اين رقم به صورت صعودي مي‌تواند بالا برود. پس من ادعا ميكنم با حضور فرزندانمان در بين مردم عادي و گذشت زمان ، رفتارهايي كه برخي از مردم در مواجهه با افراد معلول دارند (ترحم، گريه كردن، آه كشيدن، مثل گدا رفتار كردن ، پول دادن و… ) فرهنگ سازي مي‌شود و معلولان جايگاه خود را در جامعه پيدا مي‌كنند.

مادر زهرا شین

کسی هست که صدای ما را بشنود ؟؟

اکتبر12
سلام گرامی
این چرک نویس حاصل زخم های چرک کرده ی دل ما والدین کودکان استثنایی ست
صدای ما را اگر شنیدی بی تفاوت نمان .
 
*******
 
به خدا توقع ما والدین کودکان استثنایی از حد اختیارات شما مسئولین دولتی خیلی کمتر است ..
 ما از سیستم آموزش و پرورش مملکتمون میخواهیم برای ادامه تحصیل فرزندانمان فقط به ما کتاب و معلم بدهند .
 بقیه مشکلات کما فی سابق به عهده ی خودمان
هزینه ی تهیه ی کتاب ها فوق برنامه با ما ..
هزینه مدرسه محل تحصیل با ما ..
 هزینه سرویس ایاب ذهاب با ما ..
هزینه حق التدریس معلم در ساعات آموزشی با ما ..
هزینه کلاس های فوق برنامه با ما ..
هزینه نوار و سی دی درسی به روز شده با ما ..
هزینه های بیمارستانی و درمانی با ما ..
هزینه های سیاست نگذاری اقتصادی تان با ما ..
هزینه های آموزشی با ما ..
هزینه های فرهنگی با ما ..
هزینه های اجاره خانه با ما ..
هزینه های تورم با ما ..
هزینه های نفس کشیدن با ما ..
 حالا در اینجا ..
ما والدین کودکان استثنایی  برای دولت خیلی بیشتر از توانمان  هزینه کردیم ..
دولت برای ما چه کرده است ؟؟

 دیروز با روزنامه ایران مصاحبه ایی داشتم در خصوص ارتباط خانواده با یک کودک معلول .. از من پرسیدند : پدر کودک در انجام کارهای روزمره و کمک رسانی درسی به فرزندتان چه نقشی دارد ؟ جواب دادم : تامین این همه هزینه های آموزشی بچه ها اجازه میدهد ایشان بیایند خانه فقط استراحت کنند !؟؟؟؟؟

. اگر نتیجه از پیگیری های دولتی خودمون نگیریم خیلی راحت میتونیم به بیگانه دست بدیم ! اگر به اون جا برسیم دیگه همه چیز رو میبوسیم و میزاریم کنار !!

اگر یادتون باشه گفته بودم شهریورماه با مادر یکی از بچه ها رفتیم آموزش و پرورش برای پیگیری معلم رابط . لینک این مطلب رو   اینجا   میتونید ملاحظه کنید .

متن زیر نوشته مادر زهرا است ، در خصوص پیگیری قضیه ی معلم رابط برای بچه های تلفیقی محصل در مدارس غیر انتفاعی .  

————————

شنيديد كوچكترين صبر خدا چهل ساله!

دخترم زهرا پارسال در مدرسه دولتي درس مي‌خوند. مدرسه‌اي در منطقه 16. در يك كلاس كوچك 40 دانش‌آموز بود. وقتي درب كلاس را باز مي‌كردي هواي گرم و غيرقابل تحمل و فاقد اكسيژن به صورت آدم مي‌زد. معلمش همش گلوشو صاف مي‌كرد. از بس كه حرف مي‌زد كه بتونه هم كلاسو اداره كنه، هم درس بده، هم درس بپرسه، هم تمرين حل كنه، هم ديكته صحيح كنه و… معلم وقتي از كلاس ميامد بيرون، خستگي از صورتش فرياد مي‌زد. ديگه رمق نداشت حرف بزنه.

با همكاري معلمش و رابط و خودم تونستيم به هر ترتيب بود كلاس سوم را با موفقيت تموم كنيم. با خودم عهد كردم كه اين دفعه بايد دنبال مدرسه‌ دولتي بگردم كه تعداد دانش‌آموزانش كم باشد .زهي خيال باطل.

خان اول : بايد دخترمو مي‌بردمش مدرسه غير دولتي ثبت نام مي‌كردم. شهريه‌ مدرسه غيردولتي1579000 تومان به جز اياب و ذهابش بود. با هزار التماس و خواهش و تمنا با 20 مرتبه رفت و آمد (به قول بعضي‌ها كه خواستگاري ميرن، بايد در اين راه كفششون پاره بشه تا جواب بله بشنوند، من هم همينطور كفشم پاره شد و جواب بله شنيدم آن هم با هزار ناز  و ادا ) .

حالا مي‌رسيدم خان دوم : معلم تلفيقي!!!!!!!؟؟؟

براي معلم تلفيقي رفته بوديم مدرسه نرجس. خانم «س» كه خيلي خانم منطقي و فعاليه و من هميشه نسبت بهش ارادت دارم  گفت: « به ما ابلاغ شده كه به مدرسه غيردولتي معلم تلفيقي نمي‌دهند. در نهايت شما مراجعه فرماييد به آقاي «ع» معاون استثنايي در بلوار آيت اله كاشاني.»

به آقاي «ع» كلي التماس كرديم و گفت : «برويد پيش خانم (ج) ، كارشناس مسوول اداره».

به خانم (ج) مراجعه كرديم گفت : « سازمان آموزش و پرورش كل تهران به ما دستور داده كه به مدارس غيردولتي معلم تلفيقي تعلق نمي‌گيرد. شما مي‌توانيد به صورت خصوصي ساعتي 25000 تومان معلم بگيريد. هفته‌اي سه ساعت . شما به آقاي (م) مدير توسعه و هماهنگي آموزش و پرورش كل تهران مراجعه فرماييد.»

 

با يك حساب و كتاب ساده ، هفته‌اي سه ساعت و ماهي چهار هفته مي‌شود 300000 تومان . براي ما قشر آسيب‌پذير سيصد هزار تومان پولي نيست ، عددي نيست كه ما را برنجاند . ما كه حقوقمان خدات تومن است.

به همراه يكي از دوستانم كه او نيز پسرش نابينا بود به ديدن آقاي «م» مدير رفتيم. آقاي مدير كه بسيار متواضعانه روبه‌روي ما به عنوان يك والدين نشست گفت : « شما به عنوان يك والدين، آموزش و پرورش را همراهي كرده و در هزينه‌ها ما را مشاركت كنيد.»

پرسيديم : «چگونه مشاركت كنيم ، مشاركتي بالاتر از اينكه ما هزينه مدرسه را مي‌پردازيم ، لوح و قلم را خودمان مي‌خريم، دستگاه پركينز را خودمان از خارج از كشور تهيه مي‌كنيم، اشكال رياضي و كمك آموزشي مانند نقاله، گونيا ، خط كش ، كاغذ ، دفتر و… را خودمان تهيه ميكنيم . اصلاً معني مشاركت چيست؟ شايد هم پرداخت حقوق معلمان آموزش و پرورش !!!!!! »

ايشان با مناعت طبع و دست و دلبازي فرمودند: «مدرسه استثنايي براي دختر شما در پاسداران، مدرسه نرجس است . شما تشريف ببريد ومنزلتان را آنجا انتقال دهيد. »

اين يعني اوج مشاركت از نظر يك مدير بسيار مسوول كه خود نيز والدين است. او به عنوان يك والدين مي‌گفت: « اگر پسرم از من درخواست خريد موبايل كند ، من ميگويم ندارم. تو بايد خودت را با درآمد من هماهنگ كني. در نهايت شما اگر مشكلي داريد بفرماييد برويد پيش آقاي (هژ) معاون محترم وزير توانبخشي .»

اما اين مدير بسيار ارزشمند نمي‌داند كه معلم يكي از نيازهاي ضروري واوليه براي تحصيل است موبايل يك نياز ثانوي و غيرضروريست و از نظر مقايسه‌اي اين قياس مردود است. از طرفي اجاره يك منزل 50 متري در پاسداران 45 ميليون تومان است. و براي قشر آسيب پذيري مثل ما اين رقمي زيادي نيست!!!؟؟؟»

با همون دوستم رفتيم پيش آقاي (هژ) ايشان نيز وقت نداشتند وما را ارجاع دادند به معاونت توانبخشي آموزش و پرورش آقاي (ب).

باز خدا پدر و مادر اين آقاي (ب) رو بيامرزه. خيلي منطقي گفت : ما بخشنامه كرديم كه به مدارس دولتي و غيردولتي معلم تلفيقي بدهند. شما برويد پيگيري كنيد.

دوباره روز از نو روزي از نو.

تلفني به خانم (ج) گفتيم بخشنامه آمده لطفا به ما معلم بدهيد. خانم ج فرمودند : بخشنامه روي ميز من است ولي وقتي ما به شما معلم بدهيم حقوق آنها را آموزش و پرورش تهران پرداخت نمي‌كند و ما بودجه نداريم و…»

تنها اميدمون آقاي ب معاونت توانبخشي آموزش و پرورش شهر تهران بود. دوباره تلفني به آقاي ب نتيجه را گفتم. وي فرمودند: به خانم (ج) بگوييد براي ما مكتوب بنويسند كه ما نمي‌توانيم معلم بدهيم….

ميدونيد، فكر ميكنم برخي ازمسوولان ما در اين شهر بزرگ ، با كمبود توپ بازي مواجهند و علاقه خيلي زيادي به بازي كردن هم دارند . چون ما رو به صورت يك توپ همش از اين اداره به اون اداره ، از اين قسمت شهر به اون قسمت شهر پاس مي‌دهند كه در نهايت يا بايد خسته بشيم و كنار بريم يا بايد آرزو كنيم كه هر كسي كه كارهاي ما را به تعويق مي‌اندازد، انشاءاله تعالي ………… بعد از تحریر : خوشبختانه به علت تغییر نگرش مادر زهرا این نفرین دیگر آرزو نخواهد شد ………………………….. بشوند تا درد ما را درك كرده و به كمك ما بيايند تا بتوانيم بديهي‌ترين نياز آنها (تعليم و تعلم ) را فراهم كنيم.