مادر سپید

مادر یک روشندل

حضرت منشی

می17

سلام
بلاخره یکشنبه گذشته امتحانات میان ترم حسن تمام شد ، دوستم که قرار بود هر روز بیاید و در امتحانات یا خانه داری به من کمک کند یک روز هم نتوانست بیاد بلاخره با هزار دردسر مشکلاتش تمام شد ! سه روز بعد پایان میان ترم از چهارشنبه ۲۵م امتحانات نهایی رهاییِ‌ از مقطع راهنمایی حسن شروع شده و تا ۲۰ خرداد نیز ادامه خواهد داشت ..
استرس انتخابات کم بود امتحانات نیز اضافه شد !
برای امتحانات ضمن ترم مشکل خاصی نداشتم ، نه که نداشتیم نسبت به الان نداشتیم ! بلاخره به زحمت تونستیم این دوسال رو برای حسن هم پدر مادر باشیم هم حضرت استاد و حضرت منشی و غیره !! خوشبختانه مدرسه خیلی همکاری داشت و همه امتحانات رو خودشون از حسن میگرفتند هرچند برای برخی امتحانات از دانش اموزان دیگه کمک میگرفتند که نمرات حسن خیلی افت میکرد ، ولی برای امتحانات ترم باید یک منشی برای او بگیرم که سوالات را برای حسن بخواند و پاسخ هایی که حسن میدهد را کامل و درست وارد برگه امتحانی کند . حضرت منشی باید سواد کافی و قدرت انتقال مفاهیم رو داشته باشند ، باید در مورد موضوع امتحانی اطلاعات داشته باشد یا حداقل بتواند موضوع مورد پرسش رو برای دانش اموز نابینا به درستی تشریح کنه و پاسخ دانش اموز را هم درست بنویسه ! در دروسی مثل علوم ریاضی حرفه فن و جغرافی که از شکل ها برای پرسش استقاده میکنند منشی باید بتونه درست تصاویر رو تشریح کنه . این دو سال که حسن معلم رابط نداشت و همه بار تحصیلی او روی ما بود و امتحانات هم بدون منشی متخصص پشت سر میگذاشت به اندازه حالا مشکل نداشتیم معمولا سوالات عکس دار برای حسن نمیدادند یا بارم اون بین سوالات دیگه پخش میشد . ولی حالا که امتحانات نهایی هستند و سوالات سراسری مشکلاتی برای توضیح تصاویر خواهیم داشت . از یک ماه پیش به چند نفری که میشناختم سپردم که منشی مجرب و با تجربه ایی پیدا کنم ،‌ بدون استثنا یا سرکار رفته بودند و نمیتونستند مرخصی بگیرند یا بچه دار شده بودند یا با شوهرشون قاط زده بودند شوهره نمیزاشت خانمش بره سر کار .. خلاصه انواع اقسام گرفتاری ها برای همه شون ردیف شده بود ! اول سال که دنبال منشی ثابت بودم شنیدم منشی سال قبل هم رفته امریکا !! تو دلم گفتم خوش به حالش !!!! :دی ولی حالا ما چه کنیم !‌؟ تا شب اولین امتحان هیچ مشخص نبود یاد معلم کلاس اول حسن افتادم که در مقاطع مختلف دوره دبستان تدریس کرده بود ، تماس گرفتم و وقتی متوجه شد دو سال هست که حسن هیچ آموزش بریلی ندیده خیلی ناراحت شد و کلی گله گی کرد که چرا تا به حال به او نگفتم ، حقیقتش قبلا با یک معلم دوره دبستانش که از نزدیک میشناختم صحبت کردم و گفت تجربه دوره راهنمایی نداره دیگه با این یکی معلمش صحبت نکردم ! خلاصه قرار شد چند امتحان تخصصی دیکته و انشا و جفرافی که بیکاری ایشان هست بیاید در این اثنا همان شب آخر متوجه شدم منشی پارسالش هم برگشته ایران و قبول کردند امسال هم برای امتحانات بیایند .
یکباره همه میروند و همه می آیند ! یک باره دچار قحطی و بعد وفور نعمت میشیم !!

زمزمه هایی هم شنیده شده که از سال بعد تحصیلی باز هم معلم رابط به دانش اموزان تلفیقی مدارس غیر انتفاعی تعلق میگیرد ولیکن حقوق معلم با خانواده است نه با سیستم اموزش مملکت ! معلوم نیست چه غلطی میکنند این مسئولین بی مسئولیت !!! لابد خودشان به معلم ماهی ۳۰۰ تومن حقوق میدادند و حساب میکنند که از اولیا ۶۰۰ تومن حقوق بگیرند ! دو سال پیش هم همین حرف رو به ما گفتند که ما نتونستیم معلم بگیریم ! خود اموزش پرورش ساعتی ۶-۷ تومن به معلم رابط حقوق میداد ولی کارشناس نابینایان اموزش پرورش استثنایی شهر تهران “خانم جواهریان” به بنده گفتند هر ساعت ۲۵ هزار تومن !! که سه ساعت در هفته میشد ۷۵ تومن !! انگار ما دزد سر گردنه اییم که همه هزینه های زندگی مون رو خودمون بتونیم تامین کنیم ! نمیدونم نقش دولت در درمان و آموزش بچه های معلول چیه !!!؟ خیلی زشته که دولت از حقوق ما کارمندان ماهی ۲۷۰-۲۸۰ هزار تومن مالیات کم کنه ، هیچ خدماتی که به بچه معلول ما نمیده که هیچ ،‌ پول من و امثال من رو هم ببره بریزه استادیوم آزادی که دختر پسرا بیاند برامون برقصند !! دست گلتون درد نکنه که به فکر میتینگ های رقص و شادی برا جوانان ما هستید ، منبسط الخاطر شدیم ، پکیدیم !
ای کاش رئیس جمهور بعدی حداقل برای اموزش پرورش یک وزیر خجسته بی رگ و غیرت نگذاره !! یادم نمیاد در هیچ دوره ایی یک وزیر باحال برای این وزارت خونه داشته باشیم اگر بوده بگید منم یادم بیاد‌!!! والاع ..

تا بعد .

از فرزند به مادر : امید داشته باش !

اکتبر15

سلام
به حسن گفتم متنی برای روز عصای سفید بنویسد پرسید من چی نوشتم و برایش پست قبل خواندم همان طور که داشت به من امید میداد و درددل میکرد شروع به نوشتن کردم که صحبت هایش جهت دار شد حاصل آن شد متن زیر :

مادر جان

حرفهایی که شما گفتید همه ش درست است . همین الان برادرم پیش شما امد و درخواست کمک درسی کرد اما نتوانستید به خاطر اینکه مجبورید درس های من را برایم بخوانید به او کمک کنید ، من احساس گناه میکنم آخه من فقط یک نفرم ولی برادرهایم دونفرند الان اگر من خوب درسم را یادنگیرم و مادرم همه ی وقتش را برای من بگذارد و در کلاس نمره بد بیاورم فردا روز قیامت باید پاسخگو باشم .. ( این احساس حسن بود ، سعی کردم به او بفهمانم که او هیچ تقصیری ندارد .)

من میخواهم درباره درسهایم و مشکلاتی که دارم با دوستانم درددل کنم ، ما هیچ امکاناتی نداریم البته کمابیش هست ولی در دسترس ما ( دانش آموزان روشندل‌ ) نیست ، مثل کره جغرافیا یا نقشه های بریل ، پرینترهای بریل ، دستگاه بریل نویسی پرکینز که خیلی از بچه های نابینا حسرت داشتنش را دارند ، پرگار و وسایل رسم ریاضی مثل نقاله گونیا بریل ، رولت مخصوص بریل . ( یادم هست وقتی در مدرسه نابینایان بودم رولت مخصوص بریل نداشتیم و از رولت خیاطی برای کشیدن شکل ها استفاده میکردیم ، بهتر است بدانید فرق این دو نوع رولت در جا گذاشتن اثر روی کاغذ است . رولت خیاطی کاغذ را میبرد و چرخ دنده اش بزرگ تر است . دندانه هایش به هم نزدیک ترند و نمیتوان خط های ظریف را درست با آن کشید ولی رولت های بریل چرخ دنده ریزتر با دندانه های با فاصله تر دارد و اثر آن روی کاغذ خیلی خوب است .)

از نقشه های جغرافیایی تصور ذهنی زیادی ندارم ، برخی از نقشه ها را مادرم برایم مثل ماکت ساخته ولی وقت نمیکند که همه اش را بسازد و عقلانی هم نیست همه ی نقشه های جغرافیایی را بخری و داشته باشی . برخی از امکانات هستند که تهیه آن ها برای مادر و پدرم خیلی سخت است و تازه جای نگهداری شان را هم نداریم .. کاشکی وقتی داشتند همه ی کتاب های بریل ما را حذف میکردند جفرافیا و علوم را میگذاشتند در سیاهه ی ( حسن تاکید داشت از واژه ی انگلیسی لیست استفاده نکنم ) کتاب های بریل بماند تا ما میتوانسیتم نقشه ها و شکل های علوم را خوب درک کنیم .

در درس هندسه چقدر توانایی ما نادیده گرفته شده است در حالیکه این درس به ما کمک میکند وقتی در فضاهای معماری قرار میگیریم تجسم (فضایی) بهتری داشته باشیم . این درس برای ما حذف شده است و حتی در امتحانات مدرسه م سوالات این بخش نمراتش تقسیم میشود و نباید این سوالات را جواب بدهم در حالیکه وقتی پدرم که معماری تدریس میکند این بخش را به من یاد میدهد ، میتوانم خوب به سوالات جواب بدهم فقط باید شکل ها رو برایم روی مقوا در بیاورند یا جوری که من بتوانم لمس کنم و توضیحش دهند ..

و اما درس حرفه و فن .. اوه اوه اوه .. کارهای عَملی دارد و بچه ها را به کارگاه مدرسه میبرند و انجا هویه دست میگیرند و لحیم کاری انجام میدهند مثل بزرگترها و من هیچ کاری نمیتوانم انجام بدهم و حس میکنم حضورم بی فایده است و باید در کلاس بمانم و گوش کنم اما آخر به چی ؟؟ معلم حرفه و فنم آنقدر مرد خوبی است که همیشه سعی میکند کتاب های ( تالیف خودشان را ) را گویا کرده تا امثال من هم بتوانند استفاده کنند ولی در کار عملی هیچ حرفه ایی برایم پیش بینی نشده است .

در درس رایانه که از همه بدتر … من هم که تازه با رایانه اشنا شدم و هیچ چیز نمیدانم ، در کلاس های رایانه من هیچ کاری نمیتوانم بکنم فقط باید گوش بدهم و اخر سر هم هیچی ازش نفهمم ، این درده منه که هیچی از رایانه نمیدانم و وقتی بچه ها درباره اش صحبت میکنند نمی توانم اظهار نظر کنم و آن ها هم بلد نیستند چطور برایم توضیح بدهند تا من بفهمم . حتی سی دی گویا جاز را به مدرسه بردم تا معلمم با آن کار کند و روش اموزش به من را یاد بگیرد ولی ایشان نتوانست از ان برای اموزشم کمک بگیرد . باید برم کلاس خصوصی که وقت ندارم !
من یا باید با این اوضاع مدرسه نروم و فقط کلاس های خصوصی بروم که یاد بگیرم یا باید معلم هایم کلاس خصوص بگذارند که بتوانم در دبیرستانم رشته ایی که دوست دارم را بخوانم . منزل ما از مدارس و آموزشگاه های نابینایان خیلی دور است و متاسفانه با اینکه مادرم خیلی سعی کرد یکی از مدرسین رایانه بریل را برای تدریس به خانه مان دعوت کند هیچ کدامشان نپذیرفتند .. ( غیر از دوری راه هزینه ی کلاس ها هم خیلی بالا هستند خصوصا اینکه برای هر کلاس باید از طرح ترافیک خارج میشدم و یک مجور طرح ترافیک ۱۲ هزارتومنی هم میگرفتم که هر یک جلسه حداقل برایم ۲۷ هزارتومن هزینه داشت )

دیکته ام که سالهای پیش همیشه ۱۹ و ۲۰ میگرفتم را ۱۲ و ۱۳ میگیرم ، خیلی سخت است که دیکته را همیشه شفاهی امتحان بدهم ( با هجی کردن لغات ) حتی دوست خوبم که درسش ضعیفتر بود الان خداروشکر از من جلو زده نه اینکه من کوتاهی کنم یا او خیلی تلاش بیشتری کند فقط کسی نیست در مدرسه امتحاناتم را درست بگیرد خیلی وقت ها نمراتم به علت درست تفهیم نشدن سوال یا درست ننوشتن در برگه کم میشود ! مثلا عربی من همیشه ۲۰ بوده است و همه این سه سال راهنمایی را جلوتر از کلاس بلد هستم چون نزد مادربزرگم که مدرس قرآن و دینی است هر هفته درس میگیرم ، ولی نمره ام ۱۶ شده که خیلی تعحب کردم . مشاور های مدرسه مون خیلی خوب عربی بلدند ولی روز امتحان ایشان نبودند !

اوه اوه اوه در درس زبان ، بدبختانه ضعیفترین درسم است . دو سال گذشته من زبانم را ۱۹ – ۲۰ میگرفتم معلم خصوصی ام و خاله پروین که برایم درس هایم را میخواند و ایمیل میکرد ولی حالا همه درس ها بر دوش مادرم است و مادرم انگلیسی اش ضعیف است ( مامانش: اسمایلی خجالت !! :-) ‌ )

راستی باید از معلم خصوصی پارسالم خانم میلانی تشکر کنم که آخرهای سال آمد و به من در تفهیم خیلی از دروس کمک بزرگی کرد در واقع او مرا از گرداب ( :-) ) نادانستن و نفهمیدن دروس نجانم داد و او و مادرم بیشترین نقش را در بدست آوردن معدل ۱۹/۹۴ صدم سال قبلم داشتم حیف که خانم از ایران رفت وگرنه حتما امسال هم کمکم میکرد . البته معلم هایم هم به موقع دستم را گرفتند و کمکم کردند ، گفتم که معلم هایم برایم هیچی کم نمیگذارند آنها نمیدانند چگونه با من درس هایم را کار کنند ! خانم مقیسه ، آقای مردی ، آقای توکلی ، آقای کوثری ، آقای صفری ، آقای محمد بیگی ، آقای ترکی ، آقای نوری ، آقای موسوی ، حتی آقای پور عظیمی و آقای پارسا معاون مدرسه که همیشه با من شوخی میکند و من را بغل میکند و میگوید : حسن ، بچه ها دلواپسن ! :) از همه ی شما متشکرم شما هر کاری از دستتون بر بیاید برایم انجام میدهید .

مادر ناامید نباش فکر کردی من موفق نمی شوم ؟
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور .. این شعر را برای این گفتم که به این مسئولین نمیشود اطمینان کرد و باید کنار تلاش های خودمان برای عوض کردن شرایط در انتظار حضرت مهدی (عج) بود تا ایشان درباره این مسئولین تصمیم بگیرند .
با همه ی سختی ها و مشکلاتی که پیش پای ما بچه های نابینا هست میتوانیم درس هایمان را بخوانیم تا در اینده موفق شویم . این حرف را بسیاری از بچه هایی که در روستاهای دورافتاده زندگی میکنند ثابت کردند .
مادرجان شما درست میگویی ولی باید خودت همه کارها رو بکنید این دوره زمونه باید دستت را روی زانو بگذاری و خودت بلند شوی تا به جایی برسی . نه مادر ، نه مسئول و نه هیچ کس دیگر فقط خودت هستی و خدا که میتونی با توکل به اون به آرزوهایت برسی .

دوستت دارم مادر و پدر مهربانم شما همیشه به من کمک میکند که بتوانم در اینده با موفقیت هایم نقشی در عوض کردن این اوضاع داشته باشم .
مادر امید داشته باش ، روزی شرایط را عوض خواهم کرد .. از همین حالا تلاشم را میکنم .

حسن

نمره و دیگر هیچ

ژانویه3

سلام

در ادامه ی پیگیری معلم رابط ، اواخر آبان ماه نامه ایی از آقای – ب -  سازمان اموزش و پرورش استثنایی گرفتم که باز هم باید به آموزش و پرورش استثنایی تهران مراجعه کنیم و لابد کلی پشت درب بسته منتظر شویم مهمان های ناخوانده و خوانده تشریف ببرند و بعد از چند ساعت انتظار بشنویم : من معلم تلفیقی بودم بچه هاش شما نمره نمیگیرند و نمره بهشون داده میشود .. خیعععلی بی انصافی جناب – پ – … متاسفم !

به من نگویید نمره مهم نیست !! باور کنید نمره برای من هیچ ارزشی ندارد ولی وقتی ملاک ارزیابی سطح فراگیری دانش اموز است دارای اهمیت میشود . برایم مهم است برای تلاش بی حدی که این بچه و بچه های نابینای دیگر مضاعف بر بچه های همسن و سالشون انجام میدهند ارزش قایل باشند  !! وقتی از مدیر سازمان یا منطقه و یا شهرتهران همچین چیزی شنیدم فاتحه ی پرونده را خواندم ! بر من مسجل بود نه به تازگی ، که از سالهای قبل از این .. در این سیستم اموزشی فرزندم فقط کوچک خواهد شد ! امسال هم دیر نشده بود برای ترک کردن این سیستم بیمار آموزشی ولیکن بعد از جشن روز عصای سفید در کلاسش و شوق و ذوق بچه ها و بارها شنیدن این که : حسن نکنه ما رو تنها بزاری .. و اشتیاق حسن به دیدن دوستان و همکلاسی هایش سستم کرد از عملی کردن این برنامه ، انصافا مدرسه ی خوبیست ، معلمین خوبی دارد گله گی های مختصری هست ولی غیرقابل حل نیست ، مدیر فهیم و روشنی داره ، جو عمومی مدرسه آرامش خوبی داره ، دانش آموزان مودب هستند ، اثری از خلاف هایی که در بین گروه سنی نوجوان در مدارس دیگر دیده یا شنیده ام نیست یا اگر هست کنترل میشود ، معلمین سعی خود را میکنند که آموزش موثری داشته باشند ، شکایتی اگر هست از عدم در تخصص تدریسشان نیست از بی تجربگی مواجهه با دانش آموز با نیاز خاص ه که متاسفانه باز هم قصور از آموزش وپرورش است که ناشیانه طرح بسیار مفید تلفیقی را با کمترین تبلیغاتی اجرا کردند و این وسط بیشترین ضربه را متحمل دانش اموزان استثنایی و خانواده هایشان کردند . مدتی ست که از دیدار با جنابان محروم بودیم !! متاسفانه باز هم برای پیگیری معلم تلفیقی باز هم باید زیارتشان کنیم ، منتی بگذارند و کار بچه های ما را راه بیندازند ..

بنده هم برنامه ایی دارم ، دنیا بنده های بد زیاد داره ، یکیش هم مادر یک روشندل .. چه اشکالی دارد گاهی هم در به یک پاشنه دیگر بچرخد .

بعد نوشت : امتحان علوم از ۱۵ نمره ی برگه ۱۴ گرفته ، گویا سوال شکل دار نداشته و اغلب تستی بوده . نمرات کلاسی درخشانی نداشته نمره ی پایان ترم این درسش برام مهم نیست ، میدونم جفتمون تلاش کردیم من برای فهماندن و حسن برای فهمیدن . ۱۴ مبارکت فرزند ، بهترین نمره ای ست که آورده ای .

تذکر نوشت : سیستم نظردهی این سایت مشکلاتی داره که رفع آن از حد اختیارات و اطلاعات بنده خارجه ، وقتی مخاطبی برای اولین بار کامنت میگذاره باید تایید بشه و وقتی کامنت تایید میشه حتی اگر تیک خصوصی را بزنید پیغام عمومی میشه ، لطف کنید و پیام های خصوصی نگذارید ، خصوصا اینکه اغلب کامنت ها اصلا جنبه ی خصوصی ندارند . کلا در فضای وب نویسی مطلبی خصوصی نیست ناسلامتی وب مینویسیم که عمومی باشد !

سپاسگذارم .

علوم بی تجربی با طعم اشک

دسامبر30

سلام

فردا حسن امتحان علوم دارد . امروز اشک هایم بی اجازه سر خورد ..

بخش اول علوم – مواد در حال تغییر : خواص فیزیکی و شیمیایی مواد ، یاددادن این بخش خیلی سخت نبود نمره اش که مهم نیست ولی نوعی ارزیابی از پاسخ دهی ست … ۱۶ شد .

بخش دوم علوم – نور و رنگ و بینایی : کسوف و خسوف و زاویه تابش و بازتاب و مباحث ایینه های تخت و خمیده ، عدسی ها ، منشور و … از دیدن نمره میان ترمش شوکه شدم ! ۷ و نیم !!!!! حسن و ۷و نیم ؟؟؟  بعد از بررسی برگه متوجه شدم نمره ی برگه ۱۱ و نیم بوده توسط معلم رابطش اعتراض کردم خود معلم قبول کرد ولی نمره ش در کارنامه شد ۸ !!!!!! .. نمره هیچ وقت نمیتونه ملاک ارزش گذاری بر فعالیت حسن و امثال حسن باشه ، اما روش سنجش پاسخ گویی دانش آموز به مطالب فراگیری شده است .. مملکت ما این طوریه ! بچه ایی رو بخواند محک بزنن میپرسن درستو میخونی ؟  معدلت چنده ؟ بزرگ هم که میشی میگن مدرکت چیه ؟ اگه مدرک سر طاقچه ت نداشته باشی حرفت خریداری نداره ! نوبت بعدی نمره اش از درس طول موج ۱۱ و نیم شد ، بخش تشریحی اش بیشتر بود .. طفلکی اینقدر ذوق کرده بود که جبران کرده ! فکر میکنه قصور از کم کاری او بوده !

درسی مثل علوم فهمیدنش با دیدن و تجربه کردن کامل میشه ، خود کتاب اسمش علوم تجربی ه !!!!  این یک جمله ی کوتاه رو کی باید بفهمه که تغییری در تدریس درس علوم به بچه های نابینا داده بشه ؟

ناگفته نماند سعی کردم بروی کاغذ نقشه کشی کالک که کاغذی سخت و نازک و روغنی هست با خط انداختن و کشیدن شکل زاویه نور و تابش ، این بخش رو به حسن یاد بدم نه برای اینکه نمره بگیره فقط به خاطر اینکه متونی رو که به سختی حفظ میکنه در حالی که ارتباط بین لغاتش رو درک نمیکنه رو بفهمه .

من خیلی گریه کردم وقتی شاگرد دوم کلاسش که سال قبل فقط دو صدم معدل کارنامه اش از حسن بیشتر بود ساعت ۱۵ شب امتحان تماس گرفت و سراغ کتاب علوم ش رو از حسن گرفت ! این یعنی دیروز و امروز تا ساعت سه بعد از ظهر مشغول هر چه بوده درس و امتحان نبوده در حالی که حسن با سردردی که مدتیست مهمان دایمی اش شده از کنار دستگاه پخش نوارش جم نخورده ! اره گریه م گرفت … خیلی …

از مدرسه هاشون متنفرم . از درس هاشون متنفرم ! از هر حرفی که در این سیستم بیمار آموزشی به بچه هایم تدریس میشه متنفرم !

کتابش رو بستم و سرگرمی مورد علاقه اش ، رایو نمایش رو برایش روشن کردم ، بسه دیگه ، بصیرتی برای دیدن نیست ، عدالتی درخور تلاش تو نیست ، فرزند !

غول بی شاخ و دم تحصیل

نوامبر9

سلام

حال همگی خوبه انشالله ؟ سوز و سرما خوش میگذره ؟ خدا روشکر که سقف بالای سرمونه .. فکر میکنید به شکرانه ی این نعمت “سقف” محترم ! چه باید کرد ؟ دستم یخ زده .. کله ی صبحی یه دور قمری در تهران زدم با این فرمون سفت و همیشه قهر پراید ! چند وقت دیگه پشت پراید بشینم آرنولد میشم ! قضیه ش این بود که امیر 5 صبح برای یک ماموریت کاری پرواز داشت و تازه 4 و 15 دقیقه از خواب بیدار شده بود .. بچه ها رو کاپشن پوشوندم و با شلوار حوله ایی گذاشتم تو ماشین یه لحاف روشون کشیدم و گازش رو گرفتیم رفتیم ! پرنده و خزنده و جهنده و رونده پر نمیزد تو خیابون ها .. بدشانسی بخاری ماشین هم هر کاری کردیم روشن نشد که نشد !! برگشتنی منه ناشی که تو همچین هوایی اونم نصفه شب که نه ، کله ی سحری ! پشت ماشین ننشسته بودم ، نصفه عمر شدم تا به خونه رسیدم .. سرمو چسبونده بودم به شیشه جلو و هر لحظه ممنتظر یه داااش سیایی ، بهاره خانومی ، ننه خاله خان باجی بودم که بپره جلوی ماشین ! در اون ظلمت خیابان های فرعی چقدر هم مسیر رو اشتباه دور زدم ، هنوز استخونای دستم یخ زده اند !

شنبه گذشته با مادرزهرا رفتیم سازمان آموزش پرورش نزد همان آقای “بر” (معاونت توانبخشی سازمان ) تا نامه ایی که دستورش رو داده بود رو تسلیم کنیم . صبح نشد قرار رو تنظیم کنیم بعد از ظهر حسن رو از مدرسه برداشتم و رفتیم . تجربه ثابت کرده بچه های نابینا در مواجهه با مسئولین بهتر میتونند درخواست هاشون رو بگویند . آقای “بر” جزو مسئولینی هست که مردمیه به گفته خودش بچه ی پایین شهره و درد معلولین رو طی سالها خدمتش از نزدیک لمس کرده . رسیدگی به این موضوع در حیطه وظایف اداری اش نیست ولیکن قول دادند که به سرعت برق و باد رسیدیگی کنند . گفتیم اگر قراره این سرعت برق و باد شش ماه طول بکشه ما خودمون راه مجلس و قانون گذار و دفتر وزیر و رمیس جومور رو بلدیم ! که گفتند لازم نیست خودشون جواب میدند . ما به هرحال گفتیم آخر آبان خدمت میرسیم . این مادرزهرا هم که خبر نداشت بنده در پست های اخیر چقدر مسئولین محترم رو با کلمات نتراشیده یاد کرده بودم ، آدرس وبلاگ بنده رو داد به جناب “بر” ! حالا جناب “بر” اگر خواننده هستید آخر آبان راس 8 صبح بنده جلوی درب اتاقتون منتظر نتیجه ی پیگیری هاتون هستم .

امتحان میان ترم حسن شروع شده . دیروز امتحان حرفه داشته متاسفانه یکی از دانش اموزان دوره اول راهنمایی ازش امتحان گرفته ! عصبانی شدم و دقیقا نمیدونم از کی ؟ از حسن که اصرار داره فقط بره این مدرسه ؟ از معلم رابطش که دچار سانجه ایی شده بود و قاعدتا نمیتونست حضور داشته باشه ؟ از مشاورش که روز تعطیلیش نبوده ولی غیبت داشته ؟ از پرسنل آموزشی مدرسه که در قبال امکانات آموزشی غیرقابل استفاده ی حسن کمترین همکاری رو برای رفع مشکلاتش داشته اند ؟ از مسئولین شکم سیر  و بی خیال که آیا 6 ماه بعد بتونند مشکلات رو حل کنند ؟ از خودم که دیگه پتانسیل فشارهای عصبی بیشتر رو ندارم … نمیدونم فکر کنم کلهم از همه شون عصبانی م .. و از معلم های حسن بیشتر عصبانی م که فکر میکنم کلا حسن رو کنار گذاشتند به بهانه اینکه بلد نیستند چطور بهش آموزش بدند . وقتی کمی فکر میکنم میبینم خیلی هم تقصیر ندارند چندرغاز حقوق معلمی چیه که یه معلم بخواد به خاطرش به یک دانش آموزش ویژه توجه نشون بده و وقت بزاره براش !؟ هان ؟؟ واقعا صرف میکنه !!؟ مگه مایه تیله ای چیزی به حقوقش اضافه میشه ؟ تازه ته ته این قضیه این معلم ها هم خیلی تقصیر ندارند وقتی سیستم مخ تعطیلمون میاد همچین برنامه ایی پیاده میکنه یک سری بچه هایی که به اموزش و توجه خاص نیاز دارند رو میفرسته در مدارس عادی بدون اینکه یک جلسه اموزش ارتباطات با این عزیزان برای مدیران و مربیان بگذاره نتیجه ش همین میشه ، معلم نحوه ارتباط برقرار کردن رو بلد نیست ! اما دو نفر از معلمینش خیلی پیگیرند مثل معلم جغرافیاش که خدا خیر دو دنیا بهش بده سئوالات هر درس رو در کتاب حسن مینویسه ، یا معلم حرفه و فنش که بعد از اشنایی با حسن ، امسال کتاب تالیفی آموزشی ش رو گویا کرده تا امثال حسن هم بتونند استفاده کنند . معلم ریاضی و علومش که میگن : ما رو حلال کنید که بلد نیستیم بهش درس بدیم ببخشید و این حرفا !! باز خوبه معلم ریاضی جزوتدریس و آموزش دروس رو در دفترش مینویسه ، ولیکن مابقی اصلا نمیخواهند یک بار والدین حسن رو احضار کنند شکوه ایی کنند که چرا حسن فلان درسش عقب افتاده . هر روز یک کیف سنگین و حجم زیادی از کتاب های بینایی رو میبره که سئوالات و جزوه های کلاس رو برایش وارد کنند و هر روز کتاب ها سفید و دست نخورده برمیگرده .. دیروز قران داشت میپرسم جزء چندی ؟ میگه نمیدونم ؟ میگم مگر سر کلاس قران نمیخونی ؟ میگه -نه !! پس چکار میکنی ؟- هیچی ! بقیه بچه ها چی؟- اونا میخونند ! تو تا حالا خوندی ؟ – ازم نخواستند که قران بخونم ! دست گلشون درد نکنه ! هر روز باهاش دعوا دارم که چرا کتاب هاتو نمیدی برات جزوه هاش رو بنویسند .. میگه معلم اجتماعیمون یک بار نوشته و گفته دیگه نمینویسم ! علتش هر چی هست باشه ، مهم اینکه که حسن هم حق داره مث بقیه همکلاسی هاا از نت برداری سرکلاس استفاده کنه ! شهریه حسن مثل سایرین پرداخت میشه وقتی از اغلب کلاس ها مثل آی تی وروباتیک و زبان و ریاضی پیشرفته نمیتونه استفاده کنه دست کم این خدمات که سخت هم نیستند رو بدهند که این بچه اینقدر دچار افت نشه !! واقعا باید یک فکر جدی برای ادامه تحصیل در مدرسه های سیستم بکینم ! از بدبیاری این روزها همیشه امیر سفر و ماموریت کاری داره و حاضر نیست تا سریعتی به این موضوع رسیدگی بشه .

دروس زبان عربی قران ریاضی علوم کاردستی دیکته و .. رو خودمون برایش دوباره تدریس میکنیم من پدرش و در صورت غیب پدرش ، عمویش اگر وقت داشته باشه ! وگرنه خودم باید همه ی این کارها رو انجام بدم .. رسیدگی به درس های حسین هم هست که مدتیه وقت بیشتری برایش میزارم و خیلی پیشرفت کرده ،به جایش حسن حیابی افت تحصیلی کرده ! هادی که مادرش بمیره براش بمیره کارتون میزاره و گاهی هم نقاشی های خوشکل و هدفدار میکشه ولی به هرحال حوصله ش سرمیره یا اگر ما در اتاق ها ی دربسته مشغول باشیم میترسه و دلش میخواد پیش ما باشه که معمولا اینقدر شیطنت میکنه که  مجبور میشم بیرونش کنم ! دلم برای این هادی کبابه نمیدونم چکارش کنم که اینقدر وقتش هرز نره .. خواستم صبح ها بزارمش مهدکودک گفتند ماهی 150 تومن ! معادل حق التدریسی که باید به معلم رابط پرداخت کنم ! خواستم بعد از ظهر ها که هزینه ش کمتره بگذارمش ولی آموزشش مهدکودک نزدیک منزل مورد قبولم نیست ! بی خیالش شدم .

امروز خیلی هوا سرده .. دلم نمیخواد بفرستمشون مدرسه . امتحان میان ترم دینی داره ! اگر قراره یک دانش اموز دیگه که خودش سرتاپا غلط مینویسه ازش امتحان بگیره بهتره که نره ! هفته ی دیگه معلم رابطش میاد و همه رو باهم ازش میگیره . این منشی های کوچولو خودشون موقع امتحان دادن صدبار از معلم سئوال رو میپرسند پس چطور میتونند یک سئوال رو تفهیم کنند ؟ من هیچ اعتمادی به صحت این امتحانات ندارم . بچه م تمام وقت توی خونه داره درس میخونه بعد به خاطر اشتباهات منشی نمراتش کم بشه .. خیلی ناراحت کننده است .

توقع دارم اگر خودشون نمیتونند امتحان بگیرند درخواست یک منشی دائمی کنند .. یا خودم رو قبول کنند برایش بنویسم یا اینکه یک آدم باسواد رو استخدام کنم از بیرون بیارم !

چه بگویم .. کم تو زندگی هامون مشکلات و نگرانی های بزرگ داریم خوندن دو دو تا چارتای بچه مون رو غول بی شاخ و دم کرده اند برایمان !

خسته م .. کوه سنگینی روی دوشم هست و تن …. هایم !

تعلیم و تعلم ریاضت است

نوامبر3

سلام

شرح حال این روز سخت خیلی طولانیه .. نیازی نیست همه بخوانند برای ثبت در ارشیو و اطلاع افرادی که پیگیر این موضوع هستند نوشته شده است .

خواندن این مطلب برای مادران بچه های استثنایی ممنوع نیست !

سه شنبه صبح با مادرزهرا هماهنگ کردیم پیرو صحبت جناب “هژ” مبنی بر رفع مشکل معلم ساعت 8 صبح جلوی اتاق آقای “هد” که مسئول رفع مسئله بود باشیم برای گرفتن توضیحات ! مادرزهرا خیلی کلافه و دپرس بود روحیه و امادگی روبرو شدن با یک تنش عصبی دیگه رو نداشت . بچه ها رو رسوندم مدرسه و تنها رفتم .

احمق نیستم میدونستم رفتنم بیخوده ولی اینکه دست روی دست بزارم تا حداقل حقوق بچه هامون رو بگیرند هم محاله !

من یک مادرم ، دلم میخواد مثل همه ی مادران دیگر در خانه باشم و از آشپزخانه ام عطر غذا بلند باشه دغدغه ام همسرداری و فرزندداری باشه . من یک زنم ، دلم میخواد مثل گلی دور باشم از باد و جریان های تند .. چرا مجبورم میکنید مرد باشم ؟

دوست بسیار عزیزی مدتی قبل به من گفت ننویس جانم .. مرض داری ؟ آزار داری ؟ تو هم مثل سایر معترضین تحت نظری کنترل میشی و فلااان . باز هم دوست عزیز دیگری گفت ننویس !! زود برچسب م0ع0ا0ن0د و صد تهمت توالت وار بهت میچسبونن و دیگه هیچ کس ازت خبری نمیشنوه ! میدونید الان دیگه برای من موضوع داشتن یا نداشتن معلم رابط نیست !

این موضوع الان برای من حق و ناحق ه !!

حداقل حقوق بچه های ما نقص شده !

پس مینویسم ..

تعلیم و تعلم برای همه عبادت است برای ما ریاضت !!

وقتی رسیدم آقای “هژ” به اتاق آقای “هد” میرفت برای جلسه مدیران ! از دور با اشاره سر به جمع مدیرانی که همه گی بنده رو شناخته بودند ، سلام کردم و پشت اتاق درب شیشه ایی به انتظار تمام شدن جلسه ماندم ، نزدیک درب شیشه ایی شروع به قدم زدن کردم نمیدونم از سیاهی سایه ی چادرم کلافه شدند یا خدا به دلش انداخت که چنددقیقه بعد آقای “بر” بیرون آمد و به من گفت از مدیر جدید استثنایی شهرتهران آقای “پر” نامه ایی بگیرم که به ما معلم تعلق نمیگیره و تاکید کردند حتما شماره اون آیین نامه یا مصوبه رو در نامه شون ذکر کنند . نخود سیاهی بود که باید یافت میشد ، حس کردم کودکی احمق هستم که مجبورم دستور رو عمل کنم . چه روزی رو شروع کردن جنابان مدیر ، لابد این پاسکاری اول صبحی دشت اولی براشون شگون داره !! راحت میگند برید نامه بگیرید !! فکر نمیکنند نامه گرفتن از این جمع همکارانشان هفت خوان رستم است !

با مادرزهرا تماس گرفتم و گفتم آقای “بر” باز هم گفته برید نامه از شهرتهران بگیرید ، مادرزهرا گفت: من الان با آقای “عا” در شهرتهران صحبت کردم گفته سریع بیایید امروز ملاقات عمومیه ، گازش رو گرفتم و رفتم دنبال مادرزهرا ، هنوز 9 صبح نشده بود که ما جلوی اتاق اقای “پر” بودیم ! چندنفر از همکارانشون در نوبت انتظار بودند ، خوشحال بودیم امروز ملاقات عمومیه .. نشستیم و با خیال راحت مجله های لوازم کمک آموزشی معلولین روی میز رو ورق زدن و شماره تلفن های شرکت ها رو یادداشت کردن !

هنوز چنددقیقه نگذشته بود که یک نفر با عجله رفت به اتاق آقای رئیس و آقای رئیس هم با عجله آمد بیرون و به استقبال هیئتی از آقایان ، بعد هم رفتند داخل اتاق و سفارش پذیرایی دادند . خلاص !!! منشی گفت : مهمان از اداره کله .. دست کم دو ساعتی جلسه دارند !! معترضانه گفتم امروز ملاقات عمومیه و حق ارباب رجوع ه !! چه کلمه ی مزخرفیه این حق !! در مملکت ما حق رو باید نوشت : ” هق” زیرا که حق رو با هق هق میشه بدست بیارید !

منشی که کاره ایی نبود !! ارباب رجوع ها زیرلب غرغری کردند و رفتند !! نمیفهمم چرا زیر لب باید غر زد !؟ اگر از نظر آقایان مدیر مملکت حق ارباب رجوع اهمیت داشت حتما در خصوص روز های ملاقات عمومی حساسیت به خرج میدادند . کمی نشستیم دیدیم خبری نیست گفتیم بریم چند تا مشاوره از آقای “عا” و “قا” و .. بگیریم .. “قا” که نبود با “عا” صحبت کردیم که هر چه گفت را از قبل میدانستیم که : اینها کاره ایی نیستند و مجرین و اله و بله ..

وقتی نزد اقای “عا” میرفتیم از راهروی کارشناسان آموزشی گروه های مختلف معلولین عبور کردیم درب همه ی اتاقها قفل بود به غیر از یکی دو تا اتاق .. اتاق کارشناس جسمی حرکتی و اتاق کارشناس ناشنوایان ،کارشناس جسمی حرکتی خانمی با چادر ملی بود و با دو نفر صحبت میکرد صدایش رفت ته خاطراتم چقدر آشنا بود .. زمانی نداشتم فکر کنم صدای کیه ! پشتش به من بود تو دلم گفتم خدا خیرش بده داره به کار دو نفر دیگه میرسه . موقع برگشتن همانطور که با مادرزهرا صحبت میکردم دوباره چشمم به تابلوی اتاق کارشناس جسمی حرکتی افتاد خانم *طا* رویش به سمت درب بود یک لحظه دیدمش .. شما فرض کنید یک حرکت اسوموشن از جلوی اتاق و یک فلاش بک سریع به 9 سال قبل !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! وااای خدای من .. اولین معلم دوره ی آمادگی حسن بود ! خانم *طا* سالها به دنبالش میگشتم و پیداش نمیکردم .. بنده ی خدا رو اینقدر در مدرسه محبی آزار دادند که رفت و هیچ اثری ازش نموند ! از آن دست معلمینی که تا آخر عمر فراموششون نمیکنی ! از همان معلم هایی که فقط در کارتون ها و فیلم ها میبینی ! 16 دانش اموز دوره ی آمادگی با انواع و اقسام معلولیت جسمی حرکتی حسی شنوایی و درخودمانده ، باورتون نمیشه ساعت 8 همه رو صف میکرد و با انرژی و شوق یکی یکی ورزششون میداد دست ها و پاهاشون رو برای نرمش حرکت میداد چنان موج عظیمی داشت انرژی این بانو که تمام وجود مادران رو غرق شور و نشاط میکرد . زنگ های تفریح سفره ی بزرگی می انداخت و خوراکی ها رو تقسیم میکرد .. زمان تدریس گروه بندی میکرد و هر گروه متناسب به توانایی تون مشغول انجام کار آموزشی میشد یک گروه مهره و حقله نخ میکرد و گروه دیگه با مکعب های برجسته ی بریل .. دیدن پیشرفت چندروزه ی بچه ها در یادگرفتن برای ما مادرانی که از چاله ی مهدکودک نابینایان درآمده بودیم بسیار لذت بخش بود . اما متاسفانه ایشان و روش ایشان مغضوب همکاران کوتاه نظرش شد و بعد از 16 روز تنش و آزار و تهمت های حیثیتی و ناروای ثابت نشده ایشان با قلبی ناراحت و چشمانی اشکبار مجبور به ترک بچه های ما شدند و دیگه ما هیچ خبری از ایشون نشنیدیم و حالا بعد از این همه سال باز هم همان صدای محکم و پر انرژی . چقدر خوب یادش بود همه ی بچه های کلاس رو و حتی حسن که بچه ی خیلی آرام و کم حرفی بود .یک ساعتی با ایشان مشغول صحبت شدم .

حدودای 10و نیم بود همچنان مهمان های آقای رئیس حضور داشتند . تا ایشان رفتند و نوبت ما رسید ساعت10 و45 دقیقه شده بود .. باز هم خوبه بیشتر منتظر نشدیم . نگران بچه هامون بودیم که 12 و نیم تعطیل میشدند و ما هنوز هیچ کاری نکرده بودیم .

بلاخره موفق شدیم ایشان رو ملاقات کنیم .. چقدر این اتاق من رو میشناخت برعکس مدیر سه هفته منصوب شده !! روی میز کنفرانس توده ی عظیمی از میوه های پوست کنده و شیرینی های خامه ایی بود . از موفقیت های تحصیلی حسن در مدرسه تلفیقی گفتم از معدل های بالایش .. فکر میکنید چی گفت ؟ با یک حالت عاقل اندرسفیهی خطاب به من و رو به مادرزهرا گفت یعنی شما فکر میکنید این نمرات پسرتونه ؟ این نمرات رو بهش دادند !!!! از کجا مطمئنی نمرات خودشه !؟ گفت من خودم 10 سال معلم تلفیق بودم و میدونم

واای پتک توی سر من میکوبید کمتر دردم میامد . از این همه …. زبونم بند اومده بود ! حتما ایشان در دوارن معلمی خودش همینطور به بچه های ما نمره داده .. من و امثال من از این نمرات بادآورده فرار میکردیم و حالا یکی از همین معلمین روبروی من نشسته و با زشتی میگه این نمره ها رو به بچه تون داده اند !!! مادرزهرا ادامه داد و درخواست مون رو گفت . گفت این قانونه و هیچ کاریش هم نیمشه کرد من چنین نامه ایی نمینویسم همچین چیزی نیست که شما میگیید  . مادرزهرا گفت نخیر آیین نامه ی جدید میگه معلم به مدارس ” دولتی و غیر دولتی”  تعلق میگیره و ما میدونیم به شما بخشنامه شده . گفت به هرحال من نمیتونم همچین نامه ایی بنویسم ، برید درخواستتون رو بنویسید بدید به اقای “قا” من نهایتا میخونم و امضا میکنم !! چه پز مدیریتی ! با یک تلفن میتونست شماره ی اون آیین نامه رو بگیره و نامه رو بنویسه و کار ارباب رجوعش رو راه بیندازه !

من در عجبم از این جنابان از آن آقای شماره ی 2 تا آن آقای شماره سه صفر که همگی میگویند : برای پرداخت حق التدریس معلم رابط خودتون اقدام کنید چون وضع مالی تون خوبه پس به آموزش و پرورش کمک کنید ! خدای من اگر در سازمان آموزش و پرورش از این نامردمی هاست پس در سایر ادارات و سازمان های ما چه خبر است .. اینجا که سالمترین ارگان ما به حساب میاد اینطوریه !! واااای به حال این مردم .. نه ، نه .. از خودم میگم .. که من رو لایق دیده اند چنین مدیرانی برای رفع و رجوع مشکلاتم بر سرکار بگذارند  !

میگه : شما که دارید 3 میلیون هزینه غیرانتفاعی رو میدید دیگه این 100 تومن حق التدریس معلم تون رو هم بدید و خلاص !!! فک کن … ماهی 200 تومن دارن مالیات از حقوق کارمندی مون کسر میکنند که آموزش و پرورش رایگان و خدمات شهروندی رایگان بگیرم ، باید 100 تومن دیگه هم بزارم رویش !! این 100 تومن پول زوره تو بگو یه قرون ! نمیدم . پول معلم بچه من کجاست ؟؟ در جیب امثال خاوری دیگر !! این که سئوال نداره ! حالا کی خسته ست ؟ : دوست ، یار ، رفیق ، خودی ، نه ناخودی و بیخودی و بیگانه !!

موضوع معلم رابط و پول و کتاب و درس و مشق نیست !! موضوع حقه که باید نوشتش “هق” و گریست .

دوست من که منع کردی از نوشتن که مهر سکوتم زدی از روی رفاقت .. ببخشید . سر من سبز نیست ، سه رنگ است .. به باد نمیرود به خاطر اینکه نقش دلم “ الله اکبر ” و ورد زبانم از تو حرکت از خدا برکت .

ساعت 13 و 30 دقیقه ظهر بود تا بلاخره موفق شدیم بعد از دوندگی 3 ساعته در سه طبقه ی ساختمان و بین چهار اتاق رئیس و وکیل و وصی و .. حرف شنیدن و کج خلقی و بی ادبی و فریاد شنیدن از آقای شماره 4 تا سه صفر اون اداره یک نامه بگیریم که میتوان در هر مجمع دفاع از حقوق بشر سیستم اموزشی حاکم رو زیر سئوال برد و محکوم کرد .

متن نامه با حذف تعریف تعارفات اداری :

با عنایت به بند (ه) و بند 3 صفحه 19 دستورالعمل ساماندهی نیروی انسانی به شماره یک ممیز هفتصد و ده مورخ 23 فروردین سال نود وزارت ، صرفا جهت تصدی مدیریت می توان یک نفر نیرو مامور (توپرانتز میگم فقط یک نفر مدیر ) نمود و نیروی آموزشی به مداری غیردولتی تعلق نمیگیرد .

لذا با توجه به بند 3 بخش دوم از فصل 3 دستور العمل ساماندهی یاد شده اختصاص نیروی رسمی بصورت موظف و غیر موظف به مدارس غیردولتی بصورت رابط فقط در صورت اعلام نیاز سیستم (هوشمند) بکفا امکان پذیر می باشد . که در حال حاضر این سیستم اعلام نیاز نمیدهد .

 زیرکانه در این نامه از ذکر آن بند معلم رابط به مدارس دولتی و غیر دولتی تعلق میگیرد خودداری کرده اند . خیلی راحت به علت کمبود نیروی انسانی تعدادی زیادی از دانش آموزان رو در منگه گذاشتند . بچه هایی که غیر از تحمل مشکلات جسمی شون محکومن به مورد قهر واقع شدن ! خیلی خنده داره که سیستم هوشمند بکفا محکوم ترینه !! آقای “ق” به تمسخر گفت برید بکفا رو درست کنید !در جواب تمسخرش گفتم آره مقصر مهندس کامیپوتری تونه ! میگویند وقتی نام مدرسه غیردولتی وارد سیستم میشه سیستم ارور میزنه !

چرا نیرو ندارید ؟؟ چرا استخدام ندارید ؟؟ به خاطر کمبود بودجه ؟؟ مگر این بودجه مملکت نیست که هزار هزار میلیارد میشه و میره تو جیب امثال خاوری و یدکی و تریلی و نفتکشی و .. چند روز پیش جناب وزیر اعلام کردند ما 3000 نفر نیروی متخصص آموزش استثنایی تربیت کردیم ، وقتی همکارانتون تکذیب کردند ما چی بگیم ؟ اصلا به من چه ربطی داره ؟ استخدام کنید !؟ میآیند و تمساح وارانه اشک میریزند و ادعای نگرانی میکنند ای داد ای هواار آمار دانش آموزان کم شد !! آدم میترکه از این همه ریا و دروغ !

مدیران میگویند کلاس های عادی ما معلم ندارد آن وقت ما بیاییم برای یک نفر غیرانتفاعی یک نفر نیروی آموزشی مون رو بزاریم ؟ آقا “مح” مدیر طرح و برنامه سازمان میگوید : ما معلم میفرستیم برای تدریس در مدارس استثنایی آن وقت با گریه برمیگردد و میگوید شوهرم گفته اگر بمانی در این مدرسه طلاقت میدهم چون افسرده شدی !! میگفت معلم ها حاضر نیستند بروند در استثنایی تدریس کنند ! گفتم بس که مدارس استثنایی شما آشغالدونیه ! حق دارند !! آقا “مح” که با شنیدن کلمه ی آشغالدونی به حالت قهر دیگه جواب من رو که با بچه ی خواب در بغل روز اول مهر جلوی تو اشک میریختم رو ندادی !! به جای در میان گذاشتن این کثیفی با من ه والد به مدرسه ت برس ، درمدرسه استثنایی شما نگران بچه ی 8 ساله م بودم مبادا دستمالی شود  .. برو و ببین در مدارس استثنایی چه اوضاع کثافت باری میگذره که معلم در آنجا افسرده میشه !؟ حق داره معلمت که از مدارس استثنایی فرار کنه .. حق داره ! اما خوش به حال معلمت که میتونه نیاد توی مدرسه ی فرزندانمان ! ما چه کنیم که مجبوریم بچه هامون رو توی اون آشغالدونی هایی که برای ما ساخته اید ببریم ؟!! فکر همکار خودتون هم اگر باشید مدارس استثنایی رو درست می کنید ، سخت نیست .. کمی به روحیه والدین و بچه ها برسید کمی کلاس آموزش خانواده مبنی بر رفتار درست با یک کودک معلول بگذارید .. کمی اطلاعات والدین رو بالا ببرید بعد ببینید آن دانش آموز خمیده ی که هرروز با صورتی چنگ خورده میآید چه خنده یی خواهد کرد ، آن والدین افسرده ی فراری از مدرسه چه انرژی به شما خواهند داد . کمی سرگرمی برای اون دانش آموز بیکار بگذارید ذره ایی ورزش ، ذره ایی اخلاق مداری رو اول به خودتون و بعد به بچه های ما آموزش بدید ، یک مشاور یک مسئول امور تربیتی یک کارشناس امور شادی بخش پرورشی نیاز مدارس ماست ! وقتی دانش آموز نابینا در دوران بلوغ نیاز به کمک های تربیتی شما داره نیستید ، وقتی فضا کثیف میشه نگران سلامتی اعصاب و روان همکارتونید ؟؟ بچه رو ول میکنید میچسبید به همکار !؟؟ بهتر است پیشنهادتون رو قبول کنم و گزارش بدم نالایقی تان را .. مگر دلتان نمیخواست بشینید در خانه مگر نگفتید خسته شدید !؟؟

روز بزرگداشت معلولین میشه همه تون نوبت میگیرید که با فرزندان ما عکس یادگاری بگیرید .. چقدر خوش عکسید ، خیلی شیکید روی دیوارهای اداراتتون ! خیلی شیکید به خدا !! از مدیریت و رسیدگی فقط ژستش را بلدید !

طبق این دستورالعمل از طرف وزارت خانه در تهران بزرگ 100 نفر دانش آموز استثنایی که در مدارس غیردولتی عادی با مشقت تحصیل میکنند از وجود معلم رابط محروم شده اند .

 

دنیا با من کاری نداری ؟

نوامبر1

سلام

دیروز سه شنبه وقتی که آقای هژ گرفته بود براي حل مشکل معلم های رابط تمام شد .

تصمیم گرفتم وقتی بنویسم که آروم شده باشم ..

هنوز هم آروم نيستم .. همون حرفهای قبلی را شنیدم وکیل و وزیر و نوکر و کلفت همه یک حرف را میزنند !!!

: شما که وضعتون خوبه به آموزش و پرورش کمک کنید و  100 تومن حقوق معلم رو خودتون بدین !! و …

به شدت سردرد دارم .. باز هم دچار فلجی صورت شدم ..

نامه ایی دستم هست که میتونم در همه ی جوامع بین المللی دفاع از حقوق بشر محکومشون کنم به دلیل سهل انگاری در اموزش جمع کثیری از دانش آموزان استثنایی اما حرف بزنم میشم معاند چون جریان بیخ پیدا میکنه به جاهایی که راحت برایم دردسري میشه بزرگ ! 

دوست دارم در کشور خودم زندگی کنم و بچه هایم در خاک وطنم رشد کنند .

موضوع داشتن یا نداشتن یک معلم نيست .. این موضوع الان برای من فقط گرفتن حق هست .

 

يه جور غم انگیزی خفه ام ..

  دلم میخواد تعطیل بشم از اين دنيا ..

  دنیا کاری با من نداری ؟

  من را ديگر با تو کاری نیست ..

  دنيا نمیخواستمت تو آوردي ام

  دنیا خفه شدم

  این بود جواب بلی من به دعوتت ؟

  ولم کن … خفه شدم .

کسی هست که صدای ما را بشنود ؟؟

اکتبر12
سلام گرامی
این چرک نویس حاصل زخم های چرک کرده ی دل ما والدین کودکان استثنایی ست
صدای ما را اگر شنیدی بی تفاوت نمان .
 
*******
 
به خدا توقع ما والدین کودکان استثنایی از حد اختیارات شما مسئولین دولتی خیلی کمتر است ..
 ما از سیستم آموزش و پرورش مملکتمون میخواهیم برای ادامه تحصیل فرزندانمان فقط به ما کتاب و معلم بدهند .
 بقیه مشکلات کما فی سابق به عهده ی خودمان
هزینه ی تهیه ی کتاب ها فوق برنامه با ما ..
هزینه مدرسه محل تحصیل با ما ..
 هزینه سرویس ایاب ذهاب با ما ..
هزینه حق التدریس معلم در ساعات آموزشی با ما ..
هزینه کلاس های فوق برنامه با ما ..
هزینه نوار و سی دی درسی به روز شده با ما ..
هزینه های بیمارستانی و درمانی با ما ..
هزینه های سیاست نگذاری اقتصادی تان با ما ..
هزینه های آموزشی با ما ..
هزینه های فرهنگی با ما ..
هزینه های اجاره خانه با ما ..
هزینه های تورم با ما ..
هزینه های نفس کشیدن با ما ..
 حالا در اینجا ..
ما والدین کودکان استثنایی  برای دولت خیلی بیشتر از توانمان  هزینه کردیم ..
دولت برای ما چه کرده است ؟؟

 دیروز با روزنامه ایران مصاحبه ایی داشتم در خصوص ارتباط خانواده با یک کودک معلول .. از من پرسیدند : پدر کودک در انجام کارهای روزمره و کمک رسانی درسی به فرزندتان چه نقشی دارد ؟ جواب دادم : تامین این همه هزینه های آموزشی بچه ها اجازه میدهد ایشان بیایند خانه فقط استراحت کنند !؟؟؟؟؟

. اگر نتیجه از پیگیری های دولتی خودمون نگیریم خیلی راحت میتونیم به بیگانه دست بدیم ! اگر به اون جا برسیم دیگه همه چیز رو میبوسیم و میزاریم کنار !!

اگر یادتون باشه گفته بودم شهریورماه با مادر یکی از بچه ها رفتیم آموزش و پرورش برای پیگیری معلم رابط . لینک این مطلب رو   اینجا   میتونید ملاحظه کنید .

متن زیر نوشته مادر زهرا است ، در خصوص پیگیری قضیه ی معلم رابط برای بچه های تلفیقی محصل در مدارس غیر انتفاعی .  

————————

شنيديد كوچكترين صبر خدا چهل ساله!

دخترم زهرا پارسال در مدرسه دولتي درس مي‌خوند. مدرسه‌اي در منطقه 16. در يك كلاس كوچك 40 دانش‌آموز بود. وقتي درب كلاس را باز مي‌كردي هواي گرم و غيرقابل تحمل و فاقد اكسيژن به صورت آدم مي‌زد. معلمش همش گلوشو صاف مي‌كرد. از بس كه حرف مي‌زد كه بتونه هم كلاسو اداره كنه، هم درس بده، هم درس بپرسه، هم تمرين حل كنه، هم ديكته صحيح كنه و… معلم وقتي از كلاس ميامد بيرون، خستگي از صورتش فرياد مي‌زد. ديگه رمق نداشت حرف بزنه.

با همكاري معلمش و رابط و خودم تونستيم به هر ترتيب بود كلاس سوم را با موفقيت تموم كنيم. با خودم عهد كردم كه اين دفعه بايد دنبال مدرسه‌ دولتي بگردم كه تعداد دانش‌آموزانش كم باشد .زهي خيال باطل.

خان اول : بايد دخترمو مي‌بردمش مدرسه غير دولتي ثبت نام مي‌كردم. شهريه‌ مدرسه غيردولتي1579000 تومان به جز اياب و ذهابش بود. با هزار التماس و خواهش و تمنا با 20 مرتبه رفت و آمد (به قول بعضي‌ها كه خواستگاري ميرن، بايد در اين راه كفششون پاره بشه تا جواب بله بشنوند، من هم همينطور كفشم پاره شد و جواب بله شنيدم آن هم با هزار ناز  و ادا ) .

حالا مي‌رسيدم خان دوم : معلم تلفيقي!!!!!!!؟؟؟

براي معلم تلفيقي رفته بوديم مدرسه نرجس. خانم «س» كه خيلي خانم منطقي و فعاليه و من هميشه نسبت بهش ارادت دارم  گفت: « به ما ابلاغ شده كه به مدرسه غيردولتي معلم تلفيقي نمي‌دهند. در نهايت شما مراجعه فرماييد به آقاي «ع» معاون استثنايي در بلوار آيت اله كاشاني.»

به آقاي «ع» كلي التماس كرديم و گفت : «برويد پيش خانم (ج) ، كارشناس مسوول اداره».

به خانم (ج) مراجعه كرديم گفت : « سازمان آموزش و پرورش كل تهران به ما دستور داده كه به مدارس غيردولتي معلم تلفيقي تعلق نمي‌گيرد. شما مي‌توانيد به صورت خصوصي ساعتي 25000 تومان معلم بگيريد. هفته‌اي سه ساعت . شما به آقاي (م) مدير توسعه و هماهنگي آموزش و پرورش كل تهران مراجعه فرماييد.»

 

با يك حساب و كتاب ساده ، هفته‌اي سه ساعت و ماهي چهار هفته مي‌شود 300000 تومان . براي ما قشر آسيب‌پذير سيصد هزار تومان پولي نيست ، عددي نيست كه ما را برنجاند . ما كه حقوقمان خدات تومن است.

به همراه يكي از دوستانم كه او نيز پسرش نابينا بود به ديدن آقاي «م» مدير رفتيم. آقاي مدير كه بسيار متواضعانه روبه‌روي ما به عنوان يك والدين نشست گفت : « شما به عنوان يك والدين، آموزش و پرورش را همراهي كرده و در هزينه‌ها ما را مشاركت كنيد.»

پرسيديم : «چگونه مشاركت كنيم ، مشاركتي بالاتر از اينكه ما هزينه مدرسه را مي‌پردازيم ، لوح و قلم را خودمان مي‌خريم، دستگاه پركينز را خودمان از خارج از كشور تهيه مي‌كنيم، اشكال رياضي و كمك آموزشي مانند نقاله، گونيا ، خط كش ، كاغذ ، دفتر و… را خودمان تهيه ميكنيم . اصلاً معني مشاركت چيست؟ شايد هم پرداخت حقوق معلمان آموزش و پرورش !!!!!! »

ايشان با مناعت طبع و دست و دلبازي فرمودند: «مدرسه استثنايي براي دختر شما در پاسداران، مدرسه نرجس است . شما تشريف ببريد ومنزلتان را آنجا انتقال دهيد. »

اين يعني اوج مشاركت از نظر يك مدير بسيار مسوول كه خود نيز والدين است. او به عنوان يك والدين مي‌گفت: « اگر پسرم از من درخواست خريد موبايل كند ، من ميگويم ندارم. تو بايد خودت را با درآمد من هماهنگ كني. در نهايت شما اگر مشكلي داريد بفرماييد برويد پيش آقاي (هژ) معاون محترم وزير توانبخشي .»

اما اين مدير بسيار ارزشمند نمي‌داند كه معلم يكي از نيازهاي ضروري واوليه براي تحصيل است موبايل يك نياز ثانوي و غيرضروريست و از نظر مقايسه‌اي اين قياس مردود است. از طرفي اجاره يك منزل 50 متري در پاسداران 45 ميليون تومان است. و براي قشر آسيب پذيري مثل ما اين رقمي زيادي نيست!!!؟؟؟»

با همون دوستم رفتيم پيش آقاي (هژ) ايشان نيز وقت نداشتند وما را ارجاع دادند به معاونت توانبخشي آموزش و پرورش آقاي (ب).

باز خدا پدر و مادر اين آقاي (ب) رو بيامرزه. خيلي منطقي گفت : ما بخشنامه كرديم كه به مدارس دولتي و غيردولتي معلم تلفيقي بدهند. شما برويد پيگيري كنيد.

دوباره روز از نو روزي از نو.

تلفني به خانم (ج) گفتيم بخشنامه آمده لطفا به ما معلم بدهيد. خانم ج فرمودند : بخشنامه روي ميز من است ولي وقتي ما به شما معلم بدهيم حقوق آنها را آموزش و پرورش تهران پرداخت نمي‌كند و ما بودجه نداريم و…»

تنها اميدمون آقاي ب معاونت توانبخشي آموزش و پرورش شهر تهران بود. دوباره تلفني به آقاي ب نتيجه را گفتم. وي فرمودند: به خانم (ج) بگوييد براي ما مكتوب بنويسند كه ما نمي‌توانيم معلم بدهيم….

ميدونيد، فكر ميكنم برخي ازمسوولان ما در اين شهر بزرگ ، با كمبود توپ بازي مواجهند و علاقه خيلي زيادي به بازي كردن هم دارند . چون ما رو به صورت يك توپ همش از اين اداره به اون اداره ، از اين قسمت شهر به اون قسمت شهر پاس مي‌دهند كه در نهايت يا بايد خسته بشيم و كنار بريم يا بايد آرزو كنيم كه هر كسي كه كارهاي ما را به تعويق مي‌اندازد، انشاءاله تعالي ………… بعد از تحریر : خوشبختانه به علت تغییر نگرش مادر زهرا این نفرین دیگر آرزو نخواهد شد ………………………….. بشوند تا درد ما را درك كرده و به كمك ما بيايند تا بتوانيم بديهي‌ترين نياز آنها (تعليم و تعلم ) را فراهم كنيم.

اول مهر خود را چگونه گذراندید ؟

سپتامبر25

سلام

خدا میدونه چند بار پست اول مهر رو به چند روش نوشتم ولی افکارم جمع و جور نشد تا یک متن کامل بشه ..

شب بدی داشتم کابوس میدیدم که حسن رو در کودکی از دست دادم .. اینقدر ترسیده بودم که جرات نمیکردم برم ببینمش و تا وقتی دستهای گرمش رو لمس نکردم باورم نشد که کابوس دیده ام .. اما روز بسیار خوبی رو اغاز کردیم .. با اینکه حسن از ذوقش دیشب رو خوب نخوابیده بود ولی تا صدایش زدم از جا پرید .. وقتی به جلوی مدرسه رسیدیم چنان عاشقانه دوستش عارف رو بغل کرد که گفتم الان روحش پر میزنه .. نمیدونم با این احساسات قلمبه اش چکار کنم!؟ فضای مدرسه و حضور بچه ها کلی انرژی مثبت بهم داد طوری که دلم نمیخواست سراغ مدرسه ی حسین برم .. دوستانش ازش خوب استقبال کردند در حلقه دوستانش تنهایش گذاشتم و با ارامش رفتم دنبال مدرسه حسین ! نه سر و صدایی نه دودارا دودوری سوت و کور بود .. اولیا عصبانی از عدم حضور مدیر دو سال پیاپی در روز اول مهر و عدم برنامه ریزی مناسب و عدم جواب دهی به انتظار طولانی ایشان سعی در اتلاف وقت تا زمان ملاقات معلمین جدید داشتند . قرآن صف توسط نوار قدیمی خوانده شد که باعث آبرو ریزی وسط هاش هم نوار جمع شد ! نه آهنگی و نه شادی و سروری .. بچه ها رو بدون معرفی معلم بردند داخل ساختمان و اولیا رو هم بیرون نگه داشتند . ملت خون شون به جوش اومده بود ! نمیدونم چرا اداره آموزش و پرورش اینقدر این مدرسه رو بزرگ کرده وقتی کمتر کسی رو پیدا میکنی که از عملکرد معلمین و مدیریتش راضی باشه ! بین بد و بدتر فعلا به بد راضی شدیم تا عملکرد معلمش رو ببینیم .. حدودای 10 بود موفق به زیارت خانم معلمش شدم به نظر جدی و سختگیر آمد .. با سختگیری تا جایی موافقم که آزادی های کودکانه زیر سئوال نرود .. به هر حال برای تشخیص عملکرد معلم زود است و درب باغ غیرانتفاعی همیشه باز است ! مدرسه حسین که هیچ تبریکی نگفت بچه ها خشک رفتند و برگشتند .. به جاش حسن دو شاخه گل مریم گرفت که یکش رو هدیه داد به برادرش و کیک و شیرینی برای شادکامیشون خریدم که حسین متوجه این کاستی نشه ..

حدودای 10 و نیم 11 بود که معلم رابط تلفیقی حسن با من تماس گرفت و گفت : با همه ی تلاشی که برای وارد کردن اسم حسن در لیست دانش اموزانم کرده ام متاسفانه روی اسم حسن دست گذاشتند و به هیچ وجه حاضر نیستند اسم حسن رو در ابلاغ آموزشی ایشان وارد کنند . گفتم وقتی قبل از سفرم به سازمان آموزش و پرورش استثنایی و اداره کل آموزش و پرورش مراجعه کردم گفتند که معلم رابط تعلق میگیره ؟! با خانم جواهریان که مسئول آموزش نابینایان شهرتهران هست صحبت کردم : گفت شما سه راه بیشتر ندارید : 1- بچه تون رو ببرید مدرسه دولتی 2- معلم های حق التدریسی بگیرید 4 ساعت آموزشی (45 دقیقه) 70 هزار تومان برای هر یک هفته (مجموعا ماهی 320 هزارتومان) 3- بچه تون رو برگردونید مدرسه استثنایی .. جواب دادم که جنازه ش رو هم برنمیگردونم در مدارس استثنایی .. گفت حق دارید راست میگید ولی راه دیگری براتون باقی نمانده ! گفتم اخه شما چکار میکنید در این اداره طویل و عریض ؟ نه کتاب بریل میدید نه نوار صوتی به روز میدید نه مدرسه مناسب سازی شده میدید و نه حالا معلم ! و بحث بی نتیجه ایی ادامه داشت که فقط سوهان روحم بود .. باز هم معلم حسن اصرار داشت خانم جوهریان و اقای قاسمی که نمیدانم چه سمتی دارند اصرار دارند که برم از اداره کل از رئیس طرح و برنامه آقای محمدی یک نامه بگیرم که با توجه به شرایط حسن که نابینای مطلق محسوب میشه و نیاز به تعلیم بریل داره معلم تلفیقی بدهند . گفتند در موارد خاص این کار رو انجام میدهند .

قرار بود برم دنبال ثبت نام مهدکودک هادی ! حسین رو از مدرسه برداشتم و رفتم اداره کل واقع در خیابان فلسطین ابتدای خیابان سرپرست ، رئیس دفتر طرح و برنامه جناب آقای محمدی همانی که حدودا 10 روز پیش با مادر زهرا خدمتشان رسیدیم و ما را پاس دادند اداره کل استثنایی در ساختمان علاقمندان خیابان قرنی ! و آنجا هم ما را خاطر جمع کردند که روز اول مهر خبر خوش تدریس معلم تلفیقی برای فرزندانمان را دادند … هادی خواب بود و در بغلم از خستگی میلرزیدم و عصبی هم شده بودم .. خونسرد و خوشرو مثل گذشته گفت : من نیرو کم دارم ، معلم میفرستم برای مدارس استثنایی ولی معلم ادامه نمیده و میگه روحیه م خراب میشه و غیره و ذالک … بغض کردم چرا ؟؟ چرا ؟؟؟؟ … و باز هم عنوان کرد خوب اولیا یه کمی کمک کنند به آموزش و پرورش و .. گفتم اقای محترم من دیگه چکار کنم شما راضی بشید ؟ کتاب و نوار و سی دی و مدرسه و معلم که تهیه و هزینه ش با منه شما چکار میکنید ؟ شما چه وظیفه ایی در قبال بچه ی من چیه ؟ خونسرد و بشاش جواب داد : خوب خدا توفیقتون بده ! جواب دادم اگر توفیق نخوام کی رو باید ببینم و بی اختیار اشک هام گوله گوله پایین ریخت .. درخواست نامه کردم گفت من نمیدونم آخه چرا شما رو فرستادند پیش من ؟ من نمیتونم به هر ولیی که میاد اینجا نامه بدم .. خوب اینو راست میگفت .. گفتم فکر نمیکنید باید گوشی رو بردارید و همکارتون رو بابت این پاسکاری بازخواست کنید ؟ گفتم من رو ارجاع بدید به کسی که مسئولیت این قضیه رو به عهده داره .. گفت ارجاع دادم دیگر اشاره داشت به سازمان آموزش پرورش استثنایی در خیابان قرنی .. نتیجه مراجعه م را گفتم که باز برمیگشت به اتاق ایشان .. صحبت دور یک دایره کوچک میچرخید یک پاسکاری تکراری ..

سر آخر گفت : من معلم ندارم بفرستم ار کجا نیرو بیارم ؟ من همینم کارمم همینه اگر عملکردم درست نیست من از خدا م هست که یکی دیگه بیاد این مسئولیت پردردسر رو از من بگیره !!! استخدامی نداریم و معلم های جوان ما حاضر نیستند بروند استثنایی و من با تهدید عدم استخدام با ایشان برخورد کردم .. دلم میخواست بگویم که همین معلم های بی تجربه طومار زندگی بچه های ما را چنان میپیچند که سرنوشت ایشان تحت تاثیر قرار خواهد گرفت .. اما سکوت کردم .. ادامه داد همین معلم تلفیقی ها را هم باید بردارم بگذارم سر کلاس های مدارس استثنایی ! شاید این آقا ، آن زمان که دکتر افروز همراه دیگر کارشناسان سازمان اموزش و پرورش استثنایی با نمونه برداری از آموزش و پرورش موفق انگلستان تصمیم گرفتند دانش اموزان استثنایی را از انزوا بیرون آورند تا بتوانند استعداد ها و فرصت های زندگیشون رو بشناسند در فضا خدمت اموزش و پرورشی شان را انجام میدادند ! باز هم گفت : ما مدارس استثنایی را معلم داده ایم ببریدش استثنایی .. با عصبانیت جواب دادم : هیچ وقت بچه م رو به اون اشغالدونی برنمیگردونم .. نمیخواستم همچین کلمه ایی بگم ولی خودش امد بیرون و ایشان کلا ساکت شد و حالت قهر گرفت که : وقتی شما به اونجا بگین فلان معلومه که معلم دلش نمیخواد بره اونجا تدریس کنه .. گفتم ناراحت شدید ؟ اگر معلم شما اونجا حضور داشت اونجا آشغالدونی نمیشد که بچه ی 7 ساله در بین دانش آموزان یک مجتمع آمادگی تا دبیرستان امنیت …….. نداشته باشه ! که بعدش من بچه م رو برای امنیت جسمی و .. از اون مدرسه بیرون بیارم ! واژه قابل دفاعی نگفتم ولی راستش از گفتنش هم پشیمان نیستم .. شکایت های زیادی از این قضیه … اولیای بچه های استثنایی در بین بروکراسی نامه نگاری و سهل انگاری مسئولین مفقود میشه .. حتما میخواهند  با مسکوت نگه داشتن این جنایت اخلاقی در حق کودکان استثنایی در مدارس استثنایی روی عملکرد بد آموزشی شون سرپوش بگذارند .

اینجا این فرزند من هست که داره هزینه ی همه ی بی کفایتی های ماموران دولت رو که برای خدمت کردن قسم خورده اند میپردازه .. این من ه ولی یک کودک استثنایی و یک شهروند آسیب پذیر هستم که باید همچنان در برابر نامردی این مردمان گردن کج کنم و بایستم اشک هایم رو فروببرم ..

گفتگو بی نتیجه بود .. نمیدونم شد یک سال اول مهر اشک من در نیاد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چشمه ی اشکم که میجوشد پناه میبرم به خانه ی خواهر کوچکتر که خانه ی دلم آنجاست ، اشک هایم بند نمی آمد .. انگار این اشک ها این دو سه هفته بعد عرض اندام بیماری های حسن ، قسم خورده اند هر چه این سالها فرو برده شده اند ، فوران کنند .. امان از اشک مادر .. مگر تمام میشود حالا ؟؟!!!

خفه شدم از بوی کپک

سپتامبر14

مادره بچه ی 5 ساله ی کم بیناش رو آورده جلوی مسئول آموزش نابینایان و درخواست ثبتنام در مهدکودک نابینایان مدرسه رو داره .. توانایی ذهنی کودک برای ورود به مرکز آموزشی نابینایان این گونه ارزیابی شد :

_ سلام اسمت چیه ؟

- ……….

_ اسمتو بگو .. میخوایی بری مدرسه ؟

بچه ی کوچولو مثل گربه ی ترسیده خجالت زده گوشه ی دامن مانتوی مادر رو گرفته .. مادره دستپاچه بچه رو به آرامی کمی به جلوتر هول میده که شاید بچه یک کلمه حرف از دهنش خارج بشه ..

کارشناس رو به مادر .. این بچه مشکل داره نمیتونه بره مدرسه .. مادره : نه الان خجالت میکشه .. میتونه حرف بزنه ..

کارشناسه : شایدم الان خجالت بکشه ببرش هفته ی دیگه بیارش وقتی که بتونه ارتباط برقرار کنه ! اصلا برو بهمن بیا .. نیمه ی دوم دیر نمیشه ..

 دلم مرد برای این بچه و مادرش .. یک بچه کوچولوی نابینا که مطمئنا در مرکز آموزشی دیگری تعلیم ندیده و از آموزش های ابتدایی سنش عقب افتاده .. یک مادر درب و داغون دیگه که امیدوار اومده به مدرسه و فکر میکنه خدایا .. بلاخره تموم شد دوره ی سخت خردسالی کودکم .. بلاخره بچه م وارد یک مرکز آموزشی شده .. بلاخره او هم چیزی یاد خواهد گرفت و باعث مباهاتم خواهد شد ..

این رفتار کپک زده ی غیر آموزشی و از سرباز کردن اولیا تا کی ؟؟؟

« مطالب قدیمی تر